| یکشنبه، 09 اردیبهشت 1403
خاطراتی از نماینده،شهردار،مدیران و هنرمندان رشت:
       کد خبر: 12430
نگاه ایران/گروه فرهنگی : هرچند مهرماه یادآور مدرسه و روزهای دانش آموزی است اما آبان ماه هم بواسطه نامیدن شدن یکی از 30 روزش به نام دانش آموز یادآور ماهیت مدرسه و خاطرات خاص آن روزها است. روزهایی که خاطرات ابدی ۹ ماه از سال که هر روز به جز جمعه ها تکرار شده را برای بسیاری ثبت کرده است. مدرسه در پستوی ذهن همه ما نوستالژی جذابی است حتی اگر ما با خوشحالی به دانش آموزان امروز فخر بفروشیم که از «شر» مدرسه راحت شده ایم. خاطرات مدرسه همیشگی است؛ مخصوصا روز اول و کلاس اولش که تا همیشه با ماست. نگاه ایران به بهانه روز دانش آموز به سراغ چند چهره فرهنگی، سیاسی و اجتماعی گیلان رفته و از آنان درباره خاطرات دوران دانش آموزی پرسیده است. چهره هایی که هر کدام مانند کودکان امروز ، گاه از مدرسه گریزان بودند و گاه بی تفاوت،برخی شیطنت ها کرده و تعدادی از شلوغی و سروصدای بچه ها بیزار بودند. افرادی که عموما از یادآوری خاطرات کودکی و ماه مهرشان خنده بر لب داشتند. این افراد مانند دانش آموزان امروز از پشت همین میز و نیمکت ها و عموما میز و نیمکت های چوبی چند نفره به موقعیت امروزشان رسیدند؛کارگردان،شاعر، نویسنده، عضو شورای شهر، نماینده مجلس، مدیر و...   مادر، همراه روز اول مدرسه غلامعلی-جعفرزاده-متنغلامعلی جعفرزاده نماینده فعلی رشت در مجلس پیش از آنکه در پارلمان حضور پیدا کند مشاور رئیس جمهور در امور ایثارگران رئیس مرکز پشتیبانی سازمان جانبازان کشور، قائم مقام معاون اداری و پشتیبانی بنیاد شهید و امور ایثارگران رئیس سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران گیلان، مدیر کل جانبازان استان گیلان، مدیر کل جانبازان شمال غرب استان تهران، عضو سازمان نظام مهندسی ساختمان استان گیلان، عضو هیات علمی دانشگاه گیلان بود. او که اوایل دهه ۵۰ به عنوان دانش آموز در مدرسه حضور پیدا کرد بعد از اخذ فوق لیسانس مهندسی عمران دانشگاه گیلان در ۴۹ سالگی هنوز عادت آموختن را ترک نکرده و در حال طی مراحل پایانی رساله دکترای خود است. جعفرزاده که متولد ۱۳۴۵ است به نگاه ایران گفت: روز اول با همراهی مادرم در مدرسه حضور پیدا کردم و تا جایی که در خاطر دارم ترسی از حضور در جای جدید نداشتم. یعنی اینکه در کلاس گریه کنم یا نقشه فرار به سوی خانه را بکشم جز برنامه هایم نبود. متاسفانه اسم معلم کلاس اول که یک خانم بود را در خاطر ندارم. به طور تقریبی خاطرات و اسامی معلمان را از کلاس سوم به بعد در خاطر دارم. دوران مدرسه شاید در دوران کودکی و نوجوانی برای عده ای طاقت فرسا و تکراری به نظر بیاید اما وقتی بزرگ تر شدند متوجه اهمیت درس و مدرسه می شوند. کما اینکه می بینیم تعداد زیادی از مردم در حالی که دارای موقعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هستند اما باز هم تلاش می کنند مدارج بالای علمی را کسب کنند.   نفر اول صف،فراری از سروصدا محمدعلی-ثابت-قدم-متنمحمدعلی ثابت قدم شهردار رشت که متولد سال ۱۳۵۳ در رشت است، صاحب مدرک دکترا در رشته شهرسازی با گرایش اقتصاد و مدیریت شهری است. ثابت قدم قبل از در اختیار گرفتن صندلی شهرداری رشت سمت هایی مانند معاون مدیر کل بنیاد مستضعفان استان گیلان، مدیر کل مهندسی بنیاد مستضعفان و جانبازان کشور، مدیرکل تامین مسکن بنیاد شهید و امور ایثارگران، معاون برنامه ریزی و امور اقتصادی سازمان صنایع کوچک و شهرک های صنعتی ایران را برعهده داشت. شهردار رشت هم درباره روزهای مدرسه و چگونگی حضورش در مدرسه به نگاه ایران گفت: سال ۱۳۶۰ کلاس اول را در مدرسه مهرآیین رشت آغاز کردم و روز اول با برادرم که کلاس پنجم بود به مدرسه رفتم. نام معلم ما هم خانم اربابی بود. با خنده می گوید که پدر و مادرش به نوعی برادرش را مامور مراقبت و پاییدن او گذاشته بودند. هر چند که ما برای رفت و آمد به این مدرسه تا منزل که در حوالی چهارراه میکاییل قرار داشت هم از سرویس استفاده می کردیم. مهرآیین ۱۰ کلاسه بود و دانش آموزان پایه اول به دو کلاس تقسیم شده بودند. مدرسه ای که در حال حاضر نوسازی شده است و بخشی از فضای آن روز مدرسه به خیابان تبدیل شد. در خاطرم است به دلیل آنکه جثه کوچکی داشتم معمولا نفر اول صف بودم و در تخت اول کلاس می نشستم. چون تعداد دانش آموزان زیاد بود در هر تخت گاهی چهار نفر هم کنار هم می نشستند. موضوعی که گاهی با استقبال دانش آموزانی که کمتر به درس توجه داشتند هم بود چون بستر خیلی خوبی را برای تقلب آن ها ایجاد می کرد. ثابت قدم یادش می آید که تحمل سرو صدای تعداد زیاد دانش آموز در کلاس و حیاط برایش دشوار بود. او از این ماجرا خاطره ای هم در ذهن دارد: وقتی کلاس اول بودم یک روز مادرم برای صحبت با معلم و پرس و جوی از وضعیت درسی در مدرسه حضور پیدا کرده بود. هنگام صحبت مادرم با معلم دم در کلاس، بچه های کلاس با سرو صدا در حال شیطنت بودند. مادرم همیشه این خاطره را تعریف می کند که در میان شیطنت و سروصدای بچه ها من دست هایم را روی گوش گذاشته بودم تا سروصدای کمتری بشنوم. کاری که زیاد انجام می دادم چون اصولا محیط های پرسرو صدا را دوست نداشتم. ثابت قدم با خنده می گوید نمی داند علی رغم این روحیه که تا الان هم تقریبا با او همراه بوده چرا جای پرسرو صدا (از نظرحواشی) مانند شهرداری را برای کار انتخاب کرده است.   تجربه جهشی با مادری که معلم بود فرانک-پیشگر-متنفرانک پیشگر عضو شورای شهر رشت هم خاطراتی جالبی از مقطع ابتدایی در حافظه خود دارد. پیشگر که در حال حاضر دانشجوی دکتری محیط زیست و عضو هیات علمی و مدیرگروه عمران دانشگاه آزاد فومن است به نگاه ایران گفت که حدودا دو سال قبل از آنکه رسما به عنوان دانش آموز نامش در جایی ثبت شود خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود. پیشگر ماجرای باسواد شدن زودهنگام خود را اینگونه شرح داد: مادرم معلم کلاس اول بود و من از دوسال قبل از کلاس اول همراه مادرم به مدارس روستاهای اطراف فومن می رفتم و قبل از کلاس اول کاملا سواد خواندن و نوشتن داشتم. زمانی که طبق شناسنامه خودم باید به کلاس اول می رفتم مادرم هم اسم من را به عنوان دانش آموز پایه اول در مدرسه ای در فومن نوشت ولی با مدیر مدرسه صحبت کرد که من در طول سال از کلاس دوم آن مدرسه استفاده کنم. خلاصه اینکه من در کلاس دوم می نشستم ولی در زمان امتحانات ثلث ها و پرسش های شفاهی در کلاس اول حضور داشتم یعنی در تمام طول تحصیل کلاس اولم بین این دو کلاس در رفت و آمد بودم. شهریور آن سال تحصیلی هم کلاس دوم ابتدایی را امتحان دادم. یادم می آید که تابستان آن سال هم کتابهای دوم دبستان را مرور می کردم و نگران امتحانات شهریورماه بودم. البته جهشی خواندن یک پایه در آن مقطع فشار زیادی به من وارد کرد ولی بعد ها که بزرگ شدم از این تصمیم خانواده ام راضی بودم. الان که به موضوع فکر می کنم نمی دانم باید اسم معلم کلاس اولم را خانم فرخنده (صدیقه) عسگرپور که مادرم است بگویم که به من سواد خواندن و نوشتن آموخت. یا خانم بزرگی معلمی که به عنوان کلاس اول در آن مدرسه ثبت نام کرده بودم و فقط در زمان امتحانات در کلاسش حضور داشتم.   از مدرسه سر کوچه تا سکونی به جای ستونی رضا-رسولی-متنرضا رسولی عضو شورای شهر رشت از دوران مدرسه اش خاطرات خوبی دارد. او می گوید که هر چند رسما از سال ۶۲ وارد مدرسه و کلاس اول شد اما به دلیل معلم بودن مادرش روزهای زیادی قبل از ورود رسمی اش را بین دانش آموزان سپری کرده بود. رسولی بعد از پایان موفقیت آمیز دوران تحصیلش تا دیپلم در رشته مهندسی عمران دانشگاه گیلان پذیرفته و با رتبه ممتاز فارغ التحصیل شد. کمی بعد این رویه در کار شناسی ارشد عمران -حمل و نقل ترافیک در دانشگاه علم و صنعت ایران هم تکرار شد. رسولی که در حال حاضر دانشجوی مقطع دکتری است درباره روزهای مدرسه خود به نگاه ایران گفت: روز اول مدرسه بسیاری از دانش آموزان در حال گریه و زاری بودند و من هم با تعجب به آن ها نگاه می کردم. چون مادرم فرهنگی بود و من عملا هر روز مدرسه می رفتم و عادت داشتم به محیط مدرسه. البته دبستان راه شهدا هم بسیار نزدیک به خانه آن موقع و فعلی ما بود که نبش بن بست سلیقه، یعنی دقیقا سر کوچه محل زندگی ما در خیابان سعدی قرار داشت. در خاطر دارم که روز اول معلم ما خانم سکوتی مشغول آموزش یکسری مفاهیم بود و تعدادی مربع را نشان می داد که به صورت افقی و عمودی چیده می شدند. معلم ما داشت یاد می داد که این ها «سطری» و «ستونی» هستند. بعد من به جای ستونی می گفتم سکونی! با اینکه همه با هم تکرار می کردیم، ولی خانم معلم صدای من را تشخیص داد و بعد از اینکه از من خواست به تنهایی تکرار کنم، اشتباه من را اصلاح کرد.   عملیات فرار از مدرسه بعد از خروج پدر علی-بهارمست-متنعلی بهارمست معاون شهردار رشت در پاسخ سوال و درخواست نگاه ایران به یادآوری خاطراتش از سال های گذشته پرداخت. مدیر امروز شهرداری البته سال ها برای باشگاههای گیلانی توپ زده و در تیم های استقلال رشت، شهرداری رشت و استقلال شهرداری رشت و سپیدرود و فجرسپیدرود و فجرتهران عضویت داشت و به دلایل شغلی خیلی زود در ۲۸ سالگی از فوتبال کناره گیری کرد. بهارمست که متولد ۱۳۵۳ در رشت است می گوید: من مقطع ابتدایی را در مدرسه فخر در خیابان نامجوی تهران سپری کردم. متاسفانه اسم معلم کلاس اولم را در خاطر ندارم. اما هنوز فراموش نکرده ام که پدرم روز اول من را تا مدرسه رساند اما من به دلیل نگرانی که از فضای مدرسه و دور شدن از محیط خانه داشتم بلافاصله بعد از رفتن پدرم از حیاط من هم از مدرسه خارج شدم و حتی قبل از بابا به خانه رسیدم. وقتی پدرم مرا در خانه دید طبیعتا خوشحال نشد و غرغرهای معمول پدر و مادر ها را انجام داد و بعد هم نصیحت پدرانه بود. در ذهن کودکانه ام آن روز خودم را از مدرسه نجات دادم اما از آن روز تا ۹ماه بعد من هر روز در مدرسه بودم. داستانی که تا ۱۱ سال بعد هم تکرار شد. البته کاملا یادم است که تا کلاس سوم همیشه از روز اول مدرسه می ترسیدم و تا دو سه روز احساس ناراحتی داشتم.   فراموش نشدنی مثل دست نوازشگر معلم فیروز-فاضلی-متندکتر فیروز فاضلی مدیر کل فرهنگ و ارشاد گیلان که متولد ۱۵ آبان ۱۳۴۴ در پره سر رضوانشهر است. خاطرات روز اول مدرسه اش را با جزییات در خاطر دارد. نگاه فاضلی به آن ایام به دلیل آمیختگی اش با زبان فارسی زیبا و دلنشین است. فاضلی سال ۱۳۶۳ دیپلم فرهنگ و ادب خود را در زادگاهش به پایان برد و در بهمن ماه ۱۳۶۶ دوره ی کار شناسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گیلان را با معدل 19/03 به اتمام رسانده و به عنوان شاگرد اول گروه ادبیات و دانشکده علوم انسانی دست پیدا کرد. مدیر کل فرهنگ و ارشاد گیلان بدون وقفه درآزمون کار شناسی ارشد دانشگاه های تهران، تربیت معلم و تربیت مدرس پذیرفته شد و دوره کار شناسی ارشد را هم در دانشگاه تربیت مدرس سپری کرد. فاضلی سال ۱۳۷۱ در دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرفته شدم و در سال ۱۳۷۸ از پایان نامه دوره ی دکتری خود دفاع کرد. فاضلی که در دو دهه گذشته در پست های اجرایی مختلف هم حضور داشته می گوید دوست دارم همیشه خودم را معلم بخوانم. خاطره این استاد دانشگاه گیلان از روز و کلاس اول مدرسه اش در پره سر را می خوانیم. کسی که «گذشته» خود را فراموش می کند نمی تواند «حال» را درست کند و مطمنا آینده بهتری نخواهد داشت. این جمله درونی شده را از خودم دارم و همیشه می گویم که تاریخ را کسانی خراب کرده اند که می خواستند گذشته خود را پاک کنند. زادگاه بنده شهری است به نام پره سر تالش؛ سه راه دانشگاه به طرف دریا چهارمین خانه هنوز خانه پدری بنده است. اوایل دهه ۵۰ در پره سر دو روز مانده به مدرسه، پسران را نزد مرد آرایشگری که به «استاد نصیب» معروف بود می بردند تا مو هایشان را کوتاه کند. این «استاد» اگر به کسی خیلی لطف داشت با ماشینی شماره ۲ و نه حتی ۴ مو ها را کوتاه می کرد که دنده هایش سالم و نشکسته بود. اگر هم با کسی و خانواده اش خرده حسابی داشت با ماشین دنده شکسته به سراغ مو هایش می رفت تا نوازشی هم داده باشد. (با خنده) برای عکس پرسنلی مدرسه هم باید می رفتیم پیش مردی به نام گلعلی زارع؛ که ما را روی نیمکتی ۴ نفره می نشاند و یک عکس می گرفت و بعد عکس ها را جدا می کرد. این عکس ها هم به نوعی مدرک جرم بود چون سرو صورت پر از شیطنت های و زنبور و حشره گزیدگی ها تابستان بود و کمتر صورتی در عکس ها سالم دیده می شد. من متولد آبان و نیمه دومی هستم. روزی که مادرم دستم را گرفت و به سمت مدرسه رفتیم من به بچه ها در مسیر مدرسه نگاه می کردم. تعدادی گریان بودند و برخی هم می خندیدند. هرگز فراموش نمی کنم که پیراهن سفید و شلوار سرمه ای و کفشم هم تا جایی که یادم می آید از تولیدات کفش های ملی بود. چون کفش بلا کمی گران تر از ملی بود. پدرم سرگروهبان بود و حدود ۶۰۰ تومان حقوق دریافت می کرد و خرید کفش گران برای ما امکان پذیر نبود. به معلم، خانم فرهنگ می گفتیم و کیف ما هم پلاستیک های معمولی بود و با نخی مانند جعبه های شیرینی دور کتاب ها را برایمان می بستند تا از هم جدا نشود یعنی در مدارس روستایی آن زمان کمتر دانش آموزی کیف داشت. وارد حیاط بزرگ دبستان گلریز شدیم. مدرسه ای که دروازه ای قرمز داشت و از در چهار تکه ای اش فقط دو تکه باز بود. وارد حیاط که شدیم با مردی مواجه شدم که کلاه بر سر و کفش پاشنه بخواب به پا و چوب سرخ شده انار هم در دست داشت. بعد ها فهمیدم که برخلاف ظاهرش قلب مهربانی دارد. این مرد آقای باغچه سرایی ناظم مدرسه بود. مدیر مدرسه هم مردی به خسرو یگانه بود که پیراهنی سفید، کت و شلوار سرمه ای و کفشی که آیینه گونه می شد مو ها را در آن شانه کرد بر پا داشت. آقای مدیر سر صف در صحبت های کوتاهی خودش را معرفی کرد و آقای ناظم هم اسامی را خواند. منتهی الیه سمت چپ کلاس جای بنده بود. دقایقی بعد خانم معلمی وارد کلاس شد که در طول زندگی ام هر گاه واژه متانت و مهربانی در ذهنم تداعی می شود این خانم که پارسی نژاد نام داشت و اهل انزلی بود به ذهنم می آید. سخنان اولیه این خانم معلم بسیار ساده اما عمیق بود. یک عمر است که می خواهم این جملات او را معنا کنم. با چهره ای مهربان گفت بچه های من، به جایی آمده اید که می خواهید دانا شوید و از طریق دانایی، توانایی به دست آورید. یادم است که آن روز معلم مهربان ما هنگام صحبت دقایقی دست پرمهرش بر روی سر پسربچه ای مانده بود که با ماشین شماره ۲ زده شده بود. از آن زمان سال ها می گذرد اما هرگاه مرا برای مراسم اول مهر و بازگشایی مدرسه یا دانشگاه ها و بزرگداشت معلم دعوت می کنند همیشه یاد دست نوازشگر معلمی می افتم که آن روز برسر بنده بود.   کلاس اول با مدیر فرانسوی از شبستر تا رشت علیرضا-پنجه-ای-متنعلیرضا پنجه ای شاعر، روزنامه نگار و سردبیر هفته نامه دوات خاطراتی از کلاس اول و مقطع ابتدای اش را اینگونه برای نگاه ایران شرح داده است: چون پدرم شهردار گرگر علمدار و شبستر بود من اول دبستان را در تبریز مدرسه انوشیروان که مدیرش یک کشیک فرانسوی بود (درست معادل مدرسه ارامنه رشت) درس می خواندم.ما به مدیر می گفتیم ممپر؛که  مرد چاق،خپل،سیاهپوش با لباس کشیش ها بود. صبح فارسی و عصر تا چهار فرانسه می خواندیم. یعنی کلاس اول سال ۴۶ را در مدرسه انوشیروان مسیحیان فرانسوی خواندم. اغلب هم که از سرویس فولکس واگن استیشن جا می ماندم راننده فولکس قورباغه ای که بعد ها تصادف کرد و بنز سیاه ۱۸۰پدر که از پول فروش خانه مان در تهران خریده شده بود می آمد دنبالم. حبیب شوفر با ترانه های عوام و خاص شوفر ها تا انوشیروان مرا می برد. گاه یواشکی کله و پاچه ای هم با یکدیگر می خوردیم، چون پدر دیر می رسید به تبریز و اغلب شب ها یا پارک شاگلی بودیم یا راه آ هن و دیر می رسیدیم خانه. شاید چون پدر پیش از کار در وزارت کشور پهلوی اول، جز نخستین فارغ التحصیلان مدرسه زبان های خارجی رشت بود و مدرس زبان فرانسه، مرا به این مدرسه فرستاده بود. او دوست داشت تنها پسرش قاضی شود که نشد. البته وصیتش را با کمی تغییر -وکالت - مزدک نوه اش اجرا کرد. پدر سوم بهمن ۴۸ در تبعید دوم از خلخال هنوز خود را به فرمانداری ماهشهر معرفی نکرده در مهمانخانه این شهر در سن ۴۹سالگی به طرز کاملا مشکوک در گذشت. بنابر وصیت شفاهی اش در وادى السلام قم نزدیک نواب صفوی پس از شانزده روز گمشدن جسد از سردخانه اهواز در خاک غنود. تبعید پدر بر اساس گزارش های بازرسان شاهنشاهی سبب شد تا در خلخال در دبستانی معمولی کلاس دوم را بخوانم و از سوم دبستان بیاییم در مدرسه رشیدی دانشسرا یا همان خیابان آ ل بویه رشت. من از معلمان اول ابتدایی ام نام معلم فارسی و فرانسه را به یاد ندارم. اما ناهارخوردن در سالن کلیسا را در خاطر دارم که ظهر ها درست مانند لوکیشن های هری پا تر دور میز بلندی روی نیمکت ها می نشستیم و ممپر یا همان مدیر چاقمان هم ناخنکی بر ناهار خوری همگیمان می زد. ناهار هم که دیر می شد ساعت ۱۲ظهر مامان می آمد و با هم در رستوران نزدیک مدرسه اغلب چلوکباب می خوردیم. این ها خوب یادم است از کلاس اول و جشن پایان سال البته و کت خردلی ام را که جا گذاشتم در سالن نمایش مدرسه انوشیروان به یاد می آ ورم. روزی را هم یادم است که هنگام رفتن به رستوران داشتم به مامان از سختی درس می گفتم که معلم مان پشت سرمان بود. شنید، بعد از آن البته رعایتم را می کرد. یاد خواهرم ملک هم به خیر و روحش قرین آرامش چون یگانه داداشش بودم که اول دبستان بود. خیلی جور مشق زبان فرانسه ام را کشید. البته سوسن خواهر دیگرم جوراب پام می کرد، فرشته کیف کوچولو و تپل مدرسه را می بست، مامان بند کفشم را می بست و درست هم می پوشاند؛ چون این پا و آن پا می پوشیدم. معلم ایرانی زبان فرانسه ام در حد سایه در یادم هست. اما معلم زبان فارسی ام را اصلا در یاد ندارم. چه خاطراتی که در این نوشته احیا شدند، باری گذشت و می گذرد این نیز...   کتک از پدر پاسبان به خاطر فوتبال غلامرضا-میرمعنوی-متنرضا میرمعنوی بازیگر، کارگردان و مدرس دانشگاه که سال ۱۳۲۹ در محله ساغریسازان رشت به دنیا آمد، دوران ابتدایی را در رشت و دوران متوسطه را در تهران سپری کرد. این هنرمند گیلانی نه تنها روز اول مدرسه که نقش های روی لباس هایش را با جزییات در ذهن دارد. می رمعنوی که بیش از ۲۰ سریال تلویزیونی شبکه ای و بیش از ۱۲۰ اثر نمایشی را در کارنامه خود قرار داد. درباره کلاس اولش به نگاه ایران گفت: به اتفاق مادر خدابیامرزم روز اول در مدرسه علمیه که در ساغریسازان رشت قرار داشت حضور پیدا کردم. مدرسه ما اول کوچه بلورچیان بود وحیاط آن پشت ساختمان قرار داشت و ساختمانی قدیمی ویلایی بود. لباس من هم سرمه ای بود و روی یقه اش پارچه ای سفید دوخته شده بود. نام معلم کلاس اولم هم خانم مهراسفند زنی تقریبا چاق و بشدت مهربان بود. یکی از خاطراتی که از این مدرسه دارم این است که یک روز بخاطر بازی فوتبال دیر کردم و پدرم که پاسبان بود و محل گشتی اش ساغریسازان بود من را جلوی مدرسه دید و به داخل مدرسه برد و حسابی با باتوم کتکم زد که خانم مهراسفند معلم مدرسه من را نجات داد.   وحشت روز اول مدرسه و چهره های مشابه معصومه-نیک-کار-متنمعصومه نیک کار سرپرست معاونت فرهنگی جهاددانشگاهی گیلان هم هرچند خاطره ای ناخوش آیند از روز اول مدرسه اش در ذهن دارد اما این موضوع باعث آن نشده تا فوق لیسانس روابط بین الملل را از دانشگاه گیلان اخذ نکند. او که در سابقه خود دبیری و سردبیری خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گیلان و مدیریت روابط عمومی جهاد دانشگاهی گیلان را هم دارد اینگونه به ذکر خاطره اش پرداخته است: کلاس اول ابتدایی را خیلی خوب در خاطر دارم. با اینکه مادرم فرهنگی بودند و از بچگی بار ها در محیط مدرسه قرار گرفته بودم ولی بشدت از فضای مدرسه در روز اول می ترسیدم. وحشت من از تنها بودن در کلاس بود و جالب اینکه همه همکلاس های هایم را به یک شکل می دیدم. حتی معلم کلاس اولم سرکار خانم ربیعی که چند سال پیش به رحمت خدا رفتند را هم. تا چند روز به هر طرف نگاه می کردم قیافه ها و چهره های یکسان و شبیه به هم به ذهنم می آمدندکه در دوران کودکی به نظرم خیلی وحشتناک می آمد. بهترین ایام تحصیل من هم سالی بود که مادرم در کلاس چهارم ابتدائی معلمم بودند. البته ایشان بسیار جدی و سختگیرانه برخورد می کردند که یاد گرفتم محیط کلاس و وظیفه معلمی با فضای خانه و محبت مادرانه متفاوت است. من از مادرم معلمی را یاد گرفتم و سعی می کنم در کلاس درس، اخلاق انسانی را در آموزه های جاری آموزش ساری کنم تا درس آمیخته با زندگی ماندگار شود.  

به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code