| دوشنبه، 10 اردیبهشت 1403
رفتارشناسی واکنش‌های عمومی نسبت به مرگ مریم میرزاخانی‌؛
       کد خبر: 127299
نگاه ایران/گروه اجتماعی:اول: آیا مرگ یک پروفسور زن ریاضی در سن چهل سالگی بر اثر سرطان غم انگیز است؟ بلاشک. چرا غم انگیز نباشد. سرطان چطور می تواند غم انگیز نباشد؟ مرگ در چهل سالگی چطور می تواند غم انگیز نباشد. یک پروفسور زن ریاضی برای مردمی که درصد زیادی از زنانش به واسطه ی تفکیک های جنسیتی بسیار جدی از بسیاری از صحنه های اجتماعی و سیاسی و غیره حذف شده اند مشخصا یک چهره ی قوی تری از یک زن را بازنمایی می کند. منظور این است که پشت این همذات پنداری درصد زیادی از مردم با این زن یک پیچیدگی هایی هم هست که باید در تحلیل های در رابطه با این نوع سوگواری در نظر گرفته شوند. در جامعه ای که ساختارهای بی عدالتی تنها محدود به مسئله ی طبقاتی نمی شود در نظر گرفتن این نوع پیچیدگی ها وظیفه ی هرکسی است که می خواهد تحلیلی جامع تر از مسئله ارائه بدهد و حتی نقد بسیار رادیکال کند. سوگواری برای مریم میرزا خانی و غرور ملی که شانه به شانه ی ناسیونالیسم می زند دوم: آیا پشت این نوع سوگواری با مریم میرزا خانی نوعی از غرور ملی که شانه به شانه ی ناسیونالیسم می زند وجود دارد؟ صراحتاً بله. جامعه ای که دائم در حال تحقیر شدن است و دسترسی به جنبش های اجتماعی بسیار قوی و پیشرو برای انعکاس روح جمعی تحول خواه خویش ندارد به راحتی مسئله ی عقده ی حقارت خودش را در موفقیت های فردی افرادی خلاصه می کند که تنها نقطه ی اشتراکش با آن ها ملیت شان است. این است که اصغر فرهادی یا مریم میرزا خانی نقششان برای چنین جامعه ای فراتر از یک زن یا کارگردان موفق می شود. بخش زیادی از جامعه می خواهد تصویر خودش را بیشتر در موفقیت های بین المللی امثال فرهادی یا مریم میرزا خانی ببیند. می خواهد آن ها نمایندگانش باشند. می خواهد بگوید آن چیزی که مرا بازنمایی می کند موفقیت مریم میرزا خانی، نبوغش و اسکار فرهادی است. این است که این طور افراد به راحتی تبدیل به فیگور های «ملی» می شوند بدون این که خودشان اصلاً نقش بسیار فعالی در این مدل فیگور شدن بازی کنند. جامعه ی تحقیر شده دست به دامن موفقیت این نوع افراد می شود تا کمبود هایش را این طور فرافکنی کند. آیا این مسئله قابل نقد است؟ صراحتاً بله. اما این نقد نمی تواند متوجه شخص مریم میرزاخانی باشد یا برای روشن کردن این مسئله به تحقیر جایگاه اجتماعی او بپردازد. جایی که موفقیت یک فرد عامل تحقیر دیگران می شود سوم: در جامعه ای که بی عدالتی طبقاتی و بی عدالتی جنسیتی تا به این حد سیستماتیزه شده و در هم تنیده شده است، در بسیاری از موارد فردی که این موانع را کنار زده است در جایگاهی «بینابینی» قرار می گیرد. به عنوان مثال مشخصا زنان طبقه ی متوسط رو به بالا توان بیشتری برای پس زدن ستم جنسیتی قوی علیه خودشان رادارند تا زنان طبقه ی فرودست. اما اولا این مسئله قابل عمومی انگاری شدن نیست. دوما صرف اینکه زنان طبقه ی فرودست صدای کمتری دارند دلیلی برای نادیده گرفتن ستم جنسیتی علیه زنان طبقات دیگر نیست. اکثریت کسانی که از سد های چنین جوامعی می گذرند برای «باقی ماندن» دست به دامن نقاط قوت دیگری می شوند تا جایگاه های ضعف دیگری را بپوشانند. این مسئله در طبیعت هر مبارزه ای نیز نهفته است. آن چیزی که در این مورد حیف است، این است که این مسئله نمود جنبشی و اجتماعی ندارد و در جامعه ای تا به این حد دور شده از دغدغه های همگانی اجتماعی و سیاسی «افراد» نماینده ی این کشمکش می شوند و این مسئله بیشتر منطق سرمایه دارانه را تقویت می کند که بله شما نیز اگر بخواهید موفق شوید، می توانید و اگر نتوانستید یعنی لیاقتش را نداشتید. آن جایی که موفقیت یک فرد عامل تحقیر دیگران می شود جامعه باید با این سوال مواجه شود که چرا؟ سوگواران ایرانی بیماران سرطان چهار:سرطان در ایران اصلاً مسئله ی شوخی برداری نیست. سرطان یکی از عاملین بزرگ مرگ ومیر در ایران است. علت شیوع بیش از حد سرطان در میان ایرانیان صد در صد با وضعیت اقتصادی و سیاسی و وضعیت کلی جامعه سر و کار دارد. این است که نه تنها مریم میرزاخانی در چهل سالگی بلکه علت مرگ او نیز دلیلی برای همذات پنداری در صد زیادی با او و سوگواری برای او می شود. جواب این مسئله همیشه این رتوریک نیست که پس دیگر بیماران سرطانی که صدا ندارند چه؟ سوال اینجا این است که چرا مسئله ی سرطان در ایران و بیماران فرودستی که قادر به پرداخت هزینه های گزاف درمانی خویش نیستند به درستی طرح نمی شود؟ این سوال طبیعتا جای پرداخت دارد اما نه در صورت بندی ای که سوگواری بر سر مرگ یک شخصیت شناخته شده به علت سرطان را در تقابل با این طرح سوال قرار دهد.

به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code