| چهارشنبه، 29 فروردین 1403
دانش یار عدنانعدنان دانش یار روزنامه نگار «ای شهر پُرازدحام چه آکنده از رویایی که در روز روشن جنّی به رهگذری حمله می برد.»  شارل بودلر، ملال پاریس ... حرفم را صاف و پوست کنده بگویم: بنرها و پرده ها سیمای این شهر را از زیبایی و از ریخت انداخته اند. عُقده های قومی ما با هم دستیِ مسامحه کاری در شهرداری فومن ـ که نمی خواهم بدانم و برایم مهم هم نیست که بدانم آیا درآمدی از این راه کسب می کند یا نه ـ این شهر را از ریخت انداخته است. بارها به شهرهای دیگر، به ولایات دیگر این دارالمرز گیلان سفر می کنیم و می بینم که از این معرکه ها و تسامحات خبری نیست که نیست. آن ها راه درست مواجهه با این معضل را یافته اند. فومن ما، اما، به محاق رفته است. تنها یک نتیجه می توان گرفت: ما فومنی ها استاد از ریخت انداختن چهرة شهرمان شده ایم. نمایش توفیقات متوسط ورزشی و تحصیلی و پیش دستی در تبریک گفتن به انتصاب شدگان پُست های متوسط اداری، به موجودیّت این شهر چه ربطی دارد و ایضاً با تجربة زیستة ساکنانش چه نسبتی تواند داشت؟ نمی دانم! شاید حد ما بیش از این نیست. منِ نوعی هر روز که از خانه ام به مرکز شهر می آیم چرا باید تمثال تمام قد عزیزی را ببینم که بدون آزمون و تعیین صلاحیت علمی در دورة دکترای بدون کنکور فلان رشتة فلان دانشگاه «پذیرفته» شده یا چشمم چرا باید به تمثال تمام قد عزیز دیگری روشن شود که به عنوان مشیرالدولة فلان دایرة فلان وزارت و فلان اداره منصوب شده است؟ این جا فومن است یا ... ؟ اصلاً مکانیسم تصدیق و احراز این فتح الفتوح ها چه گونه است؟ راستش، سهل است که با این معرکه ها حتا دستآوردهای راستین همشهریان نخبه مان را نیز پیش چشم همه معمولی و عادی جلوه می دهیم و از ریخت می اندازیم. افتخار چیزی یگانه است و افتخارآفرینی کار هر کسی نیست، اما بنرها افتخار را هم ـ به تعبیر شارل بودلر ـ «به گند کشیده اند.»1 معرکة بنرها از چنان ازدحام و استقبال و رقابتی برخوردار است که، برای نمونه، هر سال در روزهای دفاع مقدس، ما مجبوریم کپی های بی کیفیت عکس شهدای شامخ این دیار را نیز به بیرون شهر، به درخت های خاموشِ بعد از چهاردختران بیاویزیم، درخت هایی که خاموشی شان یادآور ضرب المثلی قدیمی است. چه گونه است که شهرداری فومن ـ که برای سه شنبه بازار و تبلیغ های شغلی و ... راه حل پیدا می کند یا برای اخذ انواع جریمه ها تار و پود قوانین و مواد تخلّفات را می خلد ـ از دقت به این فاجعة زیباشناختی و از برخورد قاطع در مواجهة با آن عاجز است؟ به هر روی، من مستمع آزاد فلسفه ام و لازم است بکوشم تا به باطن آن چیزی نفوذ کنم که ازآن چونان معضل و فاجعه یاد کرده ام. منتها مجال اندک است و روی سخنم از این جا دیگر با کارگزاران معرکة بنرها نیست، و بل خطابم با آن دسته از چهره های اهل فرهنگ در این شهر است که شاید نتوانند برای شفاء عقده های قومی ما کاری کنند، اما دستْ کم زبان این کارگزاران بی فرهنگ را خوب می دانند و قادرند تذکر من و دوستانم را برای شان ترجمه کنند. و اما بعد: در طول تاریخ دوران جدید مجموعه ای از آثار هنری به دلایلی گونه گون، از مکاشفه در تاریخ و تجدید یادها و معماریِ حافظه گرفته تا بازخوانی خاطرات و جست وجوی هویّت شخصی و ملی و بومی، به مکان ها ـ و در دورة متأخر به شهرها در مقام تجسّد مکان ها ـ دقت کرده اند. شهر در دوران جدید از چنان اهمیتی برخوردار بوده که با قرار گرفتن در قلب آثار هنری، پاری از آن ها را به عامل تحوّل در فهم تاریخ و فرهنگ دوران جدید (دقت کنید: عامل تحوّل در فهم ما از تاریخ و فرهنگ، و نه عامل تحوّلِ خودِ تاریخ و فرهنگ) بدل کرده است. هنر دوران جدید، خاصه نقاشی و ادبیات، از راه موضوعیت بخشیدن به شهرها و مکان ها ـ چیزی که پیش تر سابقه ای نداشت ـ به باستان شناسی خاطرة قومی و به احضار روح یک فرهنگ قادر شده است و این گونه، به گفتة ژاک رانسیر، «نشانه های تاریخ را فاش می کند، به همان شیوه ای که زمین شناس [این کار را] می کند.2» این همه امکان تازه برای هنر و ادبیات مدرن، یک عاملش به راستی همین موضوع شدنِ شهر است. نوشتة من البته به هنر و ادبیات مربوط نیست، ولی این نکته ها آمد تا جان کلام به گُفت بیاید ـ این که: شهر ما موضوع ما نیست و این، به معنای عقب ماندن از دنیای جدید است. البته برخی ممکن است بگویند این همه توجه و موضوعیت بخشی به شهر فقط خاص کلانشهرهاست و ربطی به قریة مهجور فومن ندارد و، فومن را چه به این حرف ها (!)، که چنین فرمایشاتی البته از بی اطلاعی این جماعت است و یا خود را به کاهلی زدن و سر خود را مثل کبک به زیر برفِ اختفاء فرو بردن. حرف چیز دیگر است. شهر ما باید موضوع ما باشد و شهر ما باید به موضوع ما بدل شود و این ربطی به عقل معاش و غم نان ندارد، بلکه با فرهنگ ما و با تاریخ مان در نسبت است (و بدین اعتبار با آیندگان). موضوع بودنِ شهر بدین معناست که همة ما تذکر پیدا کنیم که سُکنامان شخصیتی دارد که قابل مکالمه است و روحی تاریخی، که قابل احضار. و دربارة فومن به صدها دلیل (که معرکة بنرها فقط یکی از آن هاست)، امکان گفت وگو با جانِ شهر از دست رفته است و روحِ شهر چنان غایب است که به احضار نیاید. و این، فاجعه است. ما را چه شده و بر سر ما چه آمده که حالا بنرها نشانة تمدن اند؟ این انحطاط زیباشناختی از کجا نشأت گرفته است؟ ... رُخ تافتن از مفهوم زیبایی، عاری از سویه ای مخرّب نیست. و این سویة مخرّب، محصول حد اعلای ازخودبیگانگی است. افسوس! رستگار شدن در دوزخِ بنرها ممکن نیست. سوزان سانتاگ در مقالة مشهور «سیمای والتر بنیامین» نوشته است که «خاطرات از یک نفر، خاطرات از یک مکان است، و چگونگی جای گیری او در آن مکان، و چگونگی دور زدنش پیرامون آن مکان.» و راستی، چه گونه می توان از شهری که زبانش را در مغاکِ حلق بُریده اند و روحش را در قعرِ اختفاء به محبس سُرانده اند، خاطره ای داشت؟! پی نوشت: 1- شارل بودلر، مجموعة آثار، به نقل از: فردریش نیچه؛ «ارادة معطوف به قدرت»؛ ترجمة مجید شریف؛ نشر جامی 2- بنگرید به: ژاک رانسیر؛ سیاست ادبیات؛ ترجمه ی امیر احمدی آرین؛ نیم سالانه ی «زیباشناخت»؛ سال دهم؛ شماره 21؛ زمستان 1388 تهران؛ صفحه ی 105 تا صفحه ی 121 3- بنگرید به: والتر بنیامین؛ «خیابان یک طرفه»؛ ترجمه ی حمید فرازنده؛ نشر مرکز؛ ص. 91 نگاه ایران: انتشار اخبار و یادداشت های دریافتی به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت انجام رسالت مطبوعاتی و احترام به مخاطبان منتشر می شود.

به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

محسنی 11 تیر 1402 ساعت 09:04

عدنان دانشیار
همکلاسی و دوست قدیمی
و شهر زیبای فومن و روستای گشت ها شالیزارهای برنج
چه زود گذشت

نظر دهید - پسندیدم 0

نگاه شما:

security code