هما محمودزاده
یک صحنه ساده و ثابت، دو بازیگر، دیالوگ هایی محدود که میتوانند به هر زبانی گفته شوند و این همه ایجاز و اختصار در خدمت مفاهیمی عمیق و سترگ؛ انسان گرایی، جنگ گریزی و صلح طلبی. در نمایش روبینسون و کروزو، جنگ دو سرباز از دو سرزمین و زبان بیگانه را رو در روی یکدیگر قرار می دهد، تنها در جزیره ای متروک. اما رفته رفته عواطف و نیازهای مشترک این دو دشمن را همراه می سازد...
نام نمایش، روبینسون و کروزو، به اثر مشهور دانیل دفو ارجاع دارد، داستان مردی که در جزیرهای متروک گیر میافتد و ناچار است همانند انسان نخستین، نیازهای اولیهاش را بهتنهایی و در مبارزه با طبیعت وحشی اطرافش تأمین کند. ایدۀ بنیادین رمان دانیل دفو دستمایۀ آثار ادبی و هنری متعددی قرار گرفته است که "آقای فو" نوشتۀ جی. ام. کوئتسی، نویسندۀ شهیر آفریقایی تبار از آن جمله است.
در رمان دانیل دفو روبینسون کروزو نام یک شخص است، مردی تنها که قهرمان داستان است، اما این نمایش دو پرسوناژ دارد؛ دو سرباز، همچون دو پاره از شخصیتی واحد، که به تدریج هویتی مشترک مییابند و هر دو در بازگشت به جوهر انسانی خود، فارغ از نژاد، زبان، قومیت و ملیت، درمییابند که دلایل شادی و اندوهشان مشابه است و عواطف و تجربیاتی همسان را از سر گذراندهاند و این درک و بینش، آن ها را به نوعی دوستی و یگانگی و صلح میرساند. نمایشنامهنویسان، نینا دینترونا و جیاکومو روایچیو، با استفاده از موقعیتی ساده توانستهاند بیاهمیت بودن مرزهای خودساختۀ بشر، همچون زبان و ملیت را به نمایش بگذارند. نیازهای اولیه، موسیقی و عواطف انسانی این دو دشمن را به دوستانی بدل میکند که در پایان با اندوه و دلتنگی از یکدیگر جدا میشوند و اگرچه ناچارند دوباره در قالب مرزهای سرزمینی قرار بگیرند،
اما دستِ کم به عبث بودن جنگ پی بردهاند و لباسهای نظامی خود را دور میریزند. دو بازیگر جوان این نمایش، مجتبی علیپور و عامر عظیمی، با سربلندی از پس نقش دشوار خود برآمدهاند و با تسلطی چشمگیر بر زبان بدن توانستهاند جزئیات موقعیت را به خوبی بازنمایی کنند. شوخیهای کلامی و حرکتی بهاندازه و ظریفند و کنش سراسری اثر را فدای موقعیتهای لحظهای نمیکنند. طراحی صحنه ساده و مینیمال است، اما امکانات کافی را در اختیار بازیگران قرار میدهد. استفاده از موسیقی متن حداقلی است و البته میشد همین موسیقی اندک را با وسواس بیشتری برگزید. به رغم همهی این نکات مثبت و درخشان، دقایق پایانی اثر با چرخشی ناگهانی در ریتم و لحن همراه است که از فرط ناهمگنی با کلیت روایت، مخاطب را سردرگم و متعجب میکند.
اما در مجموع، تماشای این نمایش تجربهای بسیار لذت بخش است و در قیاس با بسیاری از آثار پرهیاهو و پرستارهی پایتخت، نمایشی دیدنی و موفق به شمار میآید که هم سرگرمکننده است و هم حرفهایی جدی برای گفتن دارد. علیرضا کوشک جلالی با انتخاب متن و نوع کارگردانیاش در سالهای اخیر نشان داده است که علاقهمند به گونهای از نمایش است که بهرغم ارائۀ مفاهیمی مهم، جنبۀ سرگرمی نیز دارد و شاید تنها این نگاه است که میتواند تئاتر را از هنری نخبهگرا به هنری مردمی تبدیل کند، بی آنکه آن را به ابتذال بکشاند.
همچنین، نباید از نظر دور داشت که علیرضا کوشک جلالی، کارگردان صاحب نام ایرانی، با حضور و کار در شهرهای مختلف کشور و استفاده از بازیگران و عوامل بومی به ارتقا و رونق تئاتر شهرستانها و کشف و خودباوری استعدادهای جوان کمک شایانی میکند. این خدمت بزرگ به تئاتر کشور، در زمانهای که فرهنگ نیز دستمایهی تجارت و سیاست است، بسیار ستودنی و احترام برانگیز است.