نگاه ایران/ مومن صالحی
مگذار هنر قرین خواری باشد/ مرد هنری به آه و زاری باشد
ده دوازده سالم بود که روبروی دبستان قدیمی فاریابی در محله آسید ابراهیم رشت حدفاصل مسجد قدیمی و تاریخی بادی الله و مسجد صفی ، مغازه ای بود پر از آثار خوشنویسی و خطهای تحریری.سال های دهه پنجاه شمسی بود و از مدرسه که بیرون می آمدیم ، مرحوم یکتایی بود که در حال نوشتن تابلویی یا پرده ای، بی تفاوت به اطراف خود، مست و مدهوش، مشغول نوشتن و خلق آثاری بود که از کودک تا بزرگسال را پشت ویترین مغازه سرپا نگاه میداشت و همه را مسحور انواع شعر و پندهای حکمت آموزی می نمود که به زیبایی و فاخر با نستعلیق و ثلث یا شکسته و تحریری به زیبایی تمام روی کاغذ یا تکه چوبی و یا... آذین شده بود.
آن روزها کمتر کسی بود که آرزوی خوشنویسی را در سر نپروراند و یا حداقل در فکر کسب مهارت خط خوش تحریری نباشد . چرا آنکه خط و نگارش بیش از حساب و هندسه در همیشه زندگی معرف شخصیت هر فرد تحصیلکرده ای بود و ملاک قضاوت دانایی و آگاهی.
از این رو 36 سال پیش از این، سرمشق خوشنویسی تحریری من شعر آمده بر تارک این نوشته ، بود که مرحوم استاد «هادی طیار»، خوشنویس کوچه و بازار ، با خطی شبیه ثلث برایم نوشت . من هرگز خوشنویس نشدم وتنها توانستم نام انواع خط ها را یاد بگیرم ، اما دریافتم که خوشنویسی کاری است بس صعب و دشوار.
در ان زمانه که از فتو شاپ و کورل و چاپ بنر و لارج فرمت ها و انواع پرینتر های رنگی ، خبری نبود ،بار نوشتن و نقاشی پرده های بزرگداشتها و خوش امدها و شهادت ها و مرگ و میرها و دیوار نویسی ها را ، یکسره هنرمندان خوشنویس و از جمله مرحوم هادی طیار در شهر رشت عهده دار بودند.
زمانه گذشت و آمدن تکنولوژی و مدرنیسم رفاه و سرعت را افزون نمود و از حوصله و تمرکز و آرامش انسانها، که مایه فرهیختگی و هنر بوده و هست کاست و شد آنچه نمی بایست می شد.
در شلوغی و سرعت زندگی روزه مره ، مجالی برای خواندن و اندیشیدن نمانده ، موسیقی باید با سرعت هماهنگ باشد و شجریان و ناظری و محمد نوری و ایرج بسطامی ، لابد در حوصله جوانان و امروزیان چندان نمی گنجد.
کامبیز درم بخش و مرتضی ممیز و اردشیر محصص و حسن کسایی و آیدین آغداشلو را دیگر نمی شناسند و انگار نسلشان از بین رفته است.
نادر و نایاب میشود که بتوانی خطی خوش ببینی وحیران نشوی . مهندسان و دکترهای بسیاری را می شناسی که برای خواندن خطوط تحریری انان مشکل نیابی و اگر با خطوط کودکان دبستانی اشتباهشان بگیری، قابل سرزنش نگردی.
و اینگونه میشود که مرد هنری به آه و زاری میشود و باید برای تامین لقمه ای نان، قلم و خودنویس را به گوشه ای بیفکند و سرگردان خیابان ها شود و فرمان و دنده و ترمز و ترافیک، پیرش کند.
پیر که نه، بلکه جانش نیز از فرط بی توجهی بی هنران روزگار بی رمق و خسته گردد و ناگهان در کنار خیابان همچون کتابی ناخوانده بسته شود و دیگر هرگز نشود دوباره بخوانیمش .
6 اردیبهشت ماه 1396
گورستان کوچک احمد گوراب،حیاط مسجدی در حاشیه و بیرون از شهر و روحانی روستایی که تلقین میخواند و هنرمندی را گمنام و بدون داشتن محلی از اعراب به خاک میسپارند. به زبان محلی ، با ساده ترین جملات از مرگ میگوید و راهی که باید همه برویم ، تاثیر گذار و بی آلایش . مدت ها است که هراسم را از مرگ از دست داده ام، مرگ یک رفیق سال های دور ،بانگ رحیل کاروان را زمزمه میکند.
من آنجا هستم و نیستم .مردم را نمی شناسم ، همانگونه که انان نیز. تمام سال های پر شور و حال جوانی ، روزهای پر از شهید و شهادت، پیش ازهمه دنبال هادی بودم ،تمام روزها و شب هابی که قلم خوشنویسی و یا قلم مو از دستنانش بیرون نیامد.
زمان هایی که از فرط خستگی هنگام نوشتن پرده ای خوابش میبرد .به دوران دانشگاهی که همکلاسی بودیم و مباحثات شیرین باهم درس خواندن در باغ و کوهپایه ها ، به رنج هایی که برد برای این که هرگز قدر هنر او را کسی ندانست. هبچ مراسم تقدیری در زمان حیاتش برای او نگذاشتند، هیچ بزرگداشتی برای او و ارج هنرش نگرفتند. به جای خالی همه دوستان ان روزها که امروز و در این گورستان کوچک، نیستند و بیخبرند، به تنهایی های سفری که باید رفت و تفاوتی ندارد که چه کسانی برای بدرقه ات بیایند و یا نیایند.
و برای همه این ها ، دلم میسوزد که در شهری فرهنگی، هنرمند خوشنویسش به آه و زاری باشد ،و گمنام و خط های تحریری جوانانش مدت ها در خرچنگ و قورباغه سیر کند.
واقعا اینگونه نکنیم ،قدرشناس هنرمندان ما باشیم .نگذاریم در غربت گم و گور شوند و اثر و نامی از آنان نماند.
استاد هادی طیار، هنرمند خوشنویس دوران دفاع مقدس که پرده بسیاری از شهدای این شهر را نوشت و سنگهای زیادی بر گورهای شهیدان این شهر یادگار ماندگار او را بر سینه خود برای سالیان درازی خواهد داشت ، از میانه این شهر بی وفایان رخت بر بست و در اوج غربت و تنهایی به خاک سپرده شد.
هر که بود و هر چه بود ، همچون همه خاکستری های دیگر ، همواره مهربانی و لبخندی بر لب داشت و ارزوهایی بزرگی را در دل. در یک لحظه رفت،آرام و بی صدا، آنگونه که انگار هرگز نبوده است.
ما چگونه و در چه لحظه ای از روزها یا لحظات آینده به ناکجا آباد پر ابهام سفر زندگی خواهیم رفت؟