| پنجشنبه، 06 اردیبهشت 1403
علی رضا پنجه ای گریستم سخت تا صبح، هق هقم بند نیامد، یادم نیست جز در جنگ های گونه گون برای زن و بچه های بی پناه چنین هق هق زده باشم، تا صبح  نه من، نه همسرم نخوابیدیم. من  از شورا و شهرداری رشت در نیمه ی دوم  دهه ی هشتاد، دو سال تبعید شدم به  روابط عمومی آتش نشانی و  مسئولیت  چرخاندنش شد با ما . بارها  صحنه های وحشتناک بسیاری دیدم در این مدت، شکر خدا را که  در آتش نشانی هنوز پس از ده سال نامم را به خدمت گزار  آتش نشان یاد می کنند. تاریخ اطفائیه را استخراج کردیم از اخبار نشریات، بعد جشن تولد گرفتیم برای آتش نشانی رشت در هفت مهر  سپس بچه ها و نوه های آتش نشانان را  گرد کیک هفتاد ودو کیلویی آوردیم به هم، شام و جشن و تئاتر و موزیک و کالاهای تبلیغی و فرهنگی و تقدیر از جانبازان و شهدای آتش نشان و قهرمانان ورزشی مسابقات جهانی عملیات آتش نشانی، یک شب خاطره انگیز برای خانواده ی آتش نشان، باری هرگز اما  لباسشان را نپوشیدم جز روز خداحافظی برای عکس با همکارانی که هنوز  از زمره تکه های پازل دوستت دارم من اند،  لباسشان چون مقدس ترین لباس ها بود را فقط برای خداحافظی پوشیدم. به یاد دارم وقتی هم که بی سیم اعلام «ده پنج» می کرد راهرو کارکنان دفتری هم پر از صدای کفش هایی می شد که چند پله ای می پریدند،چون «ده پنج» اعلام خطر بزرگ بود. برای نجات همه بودیم، افتادن سقف بتونی حمام خانه ای به دست تخریبچی ها و له شدن  جوان تخریب چی زیر آوار، یا در حادثه ی  تصادف خودرویی هنگام برگشت از جشن عروسی با کامیون حمل گازوئیل، مرد راننده گیرکرده بود فرزند و مادر و همسرش در صندلی پشت مرده بودند و بچه ها در حال برش سقف پیکان  برای نجاتشان بودند، همه جا بوی گازوئیل می داد و  خطر انفجار هرلحظه،.اما آتش نشان ها مشغول رهاسازی خودرو بودند و بیم مرگشان هرگز. آتش نشان ابراهیم در  گلستان است.
به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code