| جمعه، 31 فروردین 1403
عمید پورغفارنگاه ایران/ عمید پورغفار مغفرتی * سال ها پیش و در اوان کودکی، زمانی که در پی رفع معاشی از منزل به سرای عطاران و بقالان می شتافتم، تبارم را جویا می شدند و من با غروری دمیده در سینه، نام پدر را بر زبان جاری نموده تا در پس آن «اعتبار گذر زمان ساخته «سهمی برای خود بگشایم. زمان که می گذشت رفته رفته در حال کوچ به عرش بودم و فرزند پدری خوش رنگ بودن مباهاتی را یدک می کشید. آوازه پدر در حال گذر از شهر ها بود و فرزندان دیگر نقاط این سرزمین هم پدر می خواندنش و من مبهوت مرزگستری مهرش، زیر سایه سار آن طالع نیک آسوده بودم. در سال های منحوس پرپر شدن لاله های وطن، بغضش را پشت آن عینک دودی نهان می داشت و در خاکریز دیگری در حال مبارزه بود و از دنیای نامیمون آن روز ها «خانه دوست کجاست» را جویا شد و در سال های آرامش پس از طوفان برای دنیا نقش «زندگی و دیگر هیچ» را ترسیم نمود و شیرینی «طعم گیلاس» های ایرانی را به ذائقه دنیا چشانید! حضور پدر در خانه با سکوتی عمیق همراه بود و همواره بغض در گلویش را در خارج از خانه فریاد می زد و چشمان نمورش پشت آن عینک، -که نماد سیمایش گشته بود- برای همه مستور ماند و صدای عظمت این خانه و ساکنینش را بر بلندای آسمان خراش ترین کاخ آرزوهای جهان کشاند. گرچه من از درک طریقت پدر در آن روز ها عاجز بودم ولیکن از آن سال ها به بعد؛ داریوش و بهمن و بهرام و خسرو و ناصر و جعفر و رضا و... از اهالی همین خانه و در این اواخر اصغر، وقتی از خانه خارج می شدند، به هم خانه بودن با پدر مورد اشارت قرار می گرفتند و با همت پدر، سقف آرزوهای ساکنان خانه ی ما خیلی بلند شد. در روز قلم سودای سپاس از آن مجاهدان راه عشق از جمله پدر را در دل داشتم تا که چند سطری هر چند لسانی را تقدیمشان کنم... درب اتاقش را که گشودم، پدر برای همیشه به خواب رفته بود. عینک را از صورتش برداشتم و برای اولین و آخرین بار به چشم هایش خیره ماندم. خداحافظ پدر! پسرت «سینما» و خانه ات «ایران» هیچ گاه تو را از یاد نخواهند برد.  *مدیرعامل کانون فرهنگ فرهت فومن
به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code