| شنبه، 01 اردیبهشت 1403
گفت و گوی منتشر نشده با «محمدعلی سپانلو»:
       کد خبر: 2376
نگاه ایران: شاعر نمی میرد، شاعر خودش را به مُردن می زند، آن هم شاعری مانند محمدعلی سپانلو که عاشقِ زندگی بود. شاعر نمی میرد، فقط از نظرها غیب می شود، کلماتش اما همیشه هستند، زخم ها را التیام می بخشند. سپانلو هم هنوز هست، در کلماتش زنده است، در آنچه نوشت و گفت. سپانلو یکی از بزرگ ترین شاعران زنده ما بود، شاعری که تَن به چاپ هر شعری نمی داد و وسواسی قابلِ قبول در کار داشت، سپانلو البته فقط شاعر نبود.
او یکی از آخرین جامع الاطراف های ادبیات ایران به حساب می آمد؛ از ترجمه تا نقد، از شعر تا داستان. هر جا و هر جا که که حرف از ادبیات می شد، پای سپانلو هم در میان بود. سپانلو همچنین از اعضای موثر کانون نویسندگان از بدو تاسیس به شمار می رفت و در تمام سال های حضورش، آشکارا موضع گیری می کرد و از حق نویسنده و شاعر سخن می گفت، خاطره سپانلو، خاطره ابدی اش، هرگز فراموش نمی شود، تصویرِ خندان او از یادها نمی رود، گیرم که جسم اش از نظرها غیب شده باشد. از تاریخ انجام این گفت و گو، که منتشر نشد، چند سالی می گذرد، گفت و گویی حولِ محور یک شعر؛ «نام تمام مُردگان یحیی ست»، شعری به نام و ستایش شده، درباره جنگِ هشت ساله. سپانلو همچنین یک ناسیونالیستِ تمام عیار بود، عاشقانه ایران را دوست داشت، نمود عینی اش، همین شعر است. یادش گرامی که همیشه در/با کلماتش حضور دارد.   آقای سپانلو، از اینجا شروع کنیم که شعرِ «نام تمام مردگان یحیی است» محصول چه شرایطی ست و اساسا چه طور شد این شعر برای جنگ نوشته شد؟ می دانی که معمولا شعرِ من بُرشی از واقعیت است. اتفاقی افتاده و در شعرِ من ادامه می گیرد و یا بعد و قبل اش قرار است اتفاقی بیفتد و در شعر اشاره ای به آن می شود. اگر قصه نویس بودم می شد یک قصه مفصل از این موضوع بنویسم، ولی نگاه شعر این طور است و تصاویر را تکه تکه انتخاب می کند. بعد از موشکی که که در سال های جنگ به حیاطِ خانه ام اصابت کرد، خانه غیر قابل سکونت شد و ما مدتی کرج زندگی می کردیم. سالِ قبل اش هم موشکی به سالنِ خانه پدری ام خورده بود، خانه ای که من شش ماه قبل از اصابت موشک از آنجا نقل مکان کرده بودم. خانه برادرم پایین تر از خانه پدری بود، که برادرم هم بعدا از آنجا به اکباتان آمد. یک روز برادرم در خانه جدیدش آلبوم جشن تولد پسر کوچک اش را که در همان خانه قبلی گرفته بودند به من نشان داد، جز پسرش باقی بچه هایی که در آن عکس ها دیده می شدند، همه بر اثر اصابت موشک کشته شده بودند… این واقعه انگیزه ای شد که من شعرِ نام تمام مردگان یحیی است را بنویسم. در آن دورهٔ زمانی از جهتی بعضی از روشنفکران با این نگاه که برای جنگ بنویسیم مخالف بودند و از سویی دیگر عده ای در جناح مقابل این نوع ادبیات را مصادره به نفع خود کرده می کردند، با این حال شما نسبت به مسئله جنگ بی تفاوت نماندید، علت خاصی داشت؟ نمی دانم آن زمان بقیه چه طور فکر می کردند، ولی من از دیرباز یک حس وطن دوستی ممتدی داشتم، همان وقت هایی هم که همه «جهان وطن» بودند، من ضمن احترام به ارزش های عام بشری، خیلی وطنی بودم. اینجا هم مسئله، مسئله جنگ و حمله به خاک کشورم بود، تهران بمباران می شد، موشک باران شروع شده بود. طبیعتا من هم از این وضع متأثر بودم. کاری که کردم این بود، آمدم به جای شعار دادن، تأثر خودم را از حالی که بعد از مرگِ آن بچه ها داشتم، با این شعر بیان کردم و هیچ وقت هم تسلیم روضه خوانی نشدم. درست است، شعر شما از عینیتِ محض و مرثیه سرایی فاصلهٔ متناسبی دارد. اما همیشه دو نوع نگاه به جنگ وجود داشته که یکی را نگاه درونی و تهییج برانگیز می دانیم و دیگری نگاه واقع بینانه به جنگ، که نگاه غیر رسمی محسوب می شود در این سال ها. نظر شما چیست؟ آیا روشنفکر نباید در چنین مسئله ملی ورود کند؟ دُرُست می گویی. به نظر من روشن فکر اینجاست که باید شرایط را درک کند و کارش واکنشی نباشد. واکنش به تبلیغات روز نباشد، من در مصاحبه ام در آن سال ها گفتم شهیدپروری یعنی شاد کردن دشمن. این یعنی چه که ما خوش حال می شویم که شهید می دهیم؟! ما باید دشمن را مغلوب کنیم. ولی خب یک عده ای ترجیح می دادند ساحلِ امن اختیار کنند و حرفی نزنند. حالا ممکن است بگویند ما آن موقع این طور یا آن طور فکر می کردیم، ولی من همیشه اعتقاد داشتم که این هیجانات و تأثرات روحی محل ورودش در شعر است و آدم نمی تواند مصلحت اندیشی کند و خودش را کنار بکشد تا نکند دیکته غلط بنویسد… من یک ایرانی هستم، ایران مورد تجاوز قرار گرفته بود و گرچه دستگاه دولت هم تبلیغات اش طوری بود که انگار از جنگ و شهید دادن خوشش می آمد اما در عین حال من به شهیدانی که در راه دفاع از این کشور کشته می شدند، احترام می گذاشتم و نمی توانستم بی تفاوت باشم. در واقع این طور می توان برداشت کرد که شعر نوشتید در زمینه جنگ تا دیگر جنگی رُخ ندهد… این ها در واقع انگیزه های بعدی است که نشان داده می شود. ولی انگیزه اصلی من تأثری بود از موشک بارانی که بچه های وطن را از بین می برد. این اثرگیری از وضعیت بود، این شعر خیلی سریع نوشته شد. پس لحنی که اتخاذ می کنید در چند جای شعر و دو صدایی شدن اش در واقع برمی گردد به تصاویر و حضور بچه هایی که کشته شده بودند؟ دقیقا، صدای این کودکان است که روی سیم می نشیند و لی لی می کنند و به هم دل داری می دهند. این چند تکه بودن و در کنار هم قرار گرفتن چند تصویر در شعر، به نوعی هم خوانی فُرم شعرِ ما با خود جنگ را به نمایش می گذارد. کل شعر روایت قطعه قطعه دارد مثلِ یک وضعیت جنگی که نمی تواند یک دست باشد. این طور نیست؟ این مسئله را هم می تواند تطبیق داد با شعر، باید بهش فکر کرد، نقد است دیگر، من که وکیل اثر نیستم، خواننده نشانه ها را در اثر پیدا می کند و این نشانه زنده بودن اثر است. اما وقتی که نسخه اولیه شعر را نوشتم، دو تکه بود و برای چاپ دادم به مجله مفید و خوشبختانه به هر دلیلی آنجا چاپ نشد. بعد از یک ماه فکر کردم که من در انتها می نویسم بچه ها آواز می خوانند، خب چه آوازی می خوانند؟ این شد که تکه سوم را هم به شعر اضافه کردم و نسخه ای که امروز می بینید سه تکه ای است. چند صدایی هم از اینجا می آید. مسلما وقتی بچه ها می خوانند صدای آن فرق دارد با وقتی که شاعر در حین روایت است، در بخش روایت صدا به اصطلاح ادبی می شود. قافیه ها در شعر یک ریتم سمفونیک پیدا کردند، در واقع می شود روی این شعر یک آهنگ سمفونی وار ساخت. گاهی برگشت و تکرار دارم و این کار آگاهانه است. واقعیت قضیه این است که خودم هم آن زمان نمی دانستم یحیی این همه معنا دارد، «عبدالعلی عظیمی» تفسیری نوشت بر این شعر که یحیی معانی مختلف را دارد، از طرفی کسی ست که حیات می دهد و زندگی می بخشد، مثل مسیح. و از طرفی دیگر ابویحیی لقب عزرائیل است! جالب است که من این خطِ «نام تمام مردگان یحیی است» را در خواب دیدم، آن شبی که عکس ها را در خانه برادرم دیده بودم، بعد از خواب، نصف شب از خواب بیدار شدم و دیدم که این خط را مُدام تکرار می کنم. این شعر نوعی نگاه شهری به جنگ دارد. نگاهی بیرون از خط مقدم و جبهه. پس علت این امر را می توان تجربه هایی که پیش تر بیان کردید دانست، درست است؟ امروز بعضی ها می گویند از نظر ارزش ادبی بهترین شعر زمان جنگ است. بعضی ها هم حسودیشان می شود. من فکر می کنم یک اثر باید ارزش ادبی داشته باشد، چه در دلِ جنگ باشد و چه بیرون جنگ. معمولا ما وقتی از حادثه ای فاصله می گیریم، می توانیم آن فاجعه را درونی کنیم و نگاه عمیقی داشته باشیم، اما برای من عجیب است که شما این اثر را سال ۶۶ سروده اید و هیچ گونه شعارزدگی هم درش دیده نمی شود… واقعا نمی دانم چه شد. انگار این شعر به من نازل شده باشد. بعضی مواقع از نوشتن بعضی شعر هایم دو-سه سال می گذرد اما رضایت به چاپ شان نمی دهم و مُدام تصحیح می کنم. ولی بعضی از شعرهای بلند، مانند این شعر را در یک نشست می نویسم و تمام می کنم. این شعر را تقدیم کرده اید به زنده یاد «غزاله علیزاده»، چرا؟ غزاله همسایه ما بود. موشک اول که به خانه بنده خورد، او با شوهرش اولین کسانی بودند که آمدند که ببینند چه شده، غزاله نخستین کسی بود که با من در مورد مسئله جنگ هم سویی داشت. پس از نوشتن این شعر، در جلساتی که آن زمان داشتیم، خواندم. دو نفر نظرشان برای من مهم بود، یکی غزاله و دیگری گلشیری. غزاله می گفت این شعر بی نظیر است و روز اول حادثه پیاده کردن چنین تأثری در شعر سخت است. به همین دلایل وقتی که می خواستم شعر را چاپ کنم به او تقدیم اش کردم، چون نخستین کاشف اش بود. آقای سپانلو، به عنوان آخرین سوال، بیش از بیست سال از پایان گرفتن جنگ تحمیلی می گذرد. در این مدت اتفاقات زیادی برای ادبیاتِ جنگ ما اُفتاده است. در این حوزه سوای کیفیت و کمیت اما همچنان قصه تولید می شود. اما شعر خیلی نقش اش کم رنگ شده است. علت این موضوع چیست؟ برای اینکه شاید شعر یک آنی ات دارد. تمام سطورش از یک آن نوشته می شود و بعد شاعر آن را درست می کند. ولی قصه و به خصوص، داستان بلند به هر حال برنامه ریزی می خواهد. همان طور که کوندرا می گوید یکی از همکاران من قیچی و چسب است، یعنی من تکه ها را می بُرم و جابه جا می کنم و به هم می چسبانم. می شود امروز از این فاصله هم نوشت، ولی در شعر خیلی سخت است که تأثر یک دوران را آدم به دوران دیگر انتقال دهد.  
به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code