| شنبه، 01 اردیبهشت 1403

نخستین تجربه داستانی سیاوش سرمدی که عادت داریم او را با قاب‌های مستند شناسایی کنیم فیلم قابل قبولی از آب درآمده است فیلمی‌که به زندگی تیمسار ستاری فرمانده اسبق نیروی هوایی می‌پردازد و بنا دارد مدیریت و تلاش جهادی او را برای رسیدن به هواپیمای بومی آذرخش که نسخه‌برداری از روی هواپیمای اف5 آمریکایی است به‌تصویر بکشد.

گذشته از نقاط ضعف و قوت اثر و پیش از نگاه انضمامی به ساختار فیلم و تحلیل و نقد آن باید به این نکته اشاره کرد که تلاش فیلمساز برای به‌تصویر کشیدن یک ماجرای واقعی و تولید یک پرتره از شخصیتی حقیقی همان گمشده‌ای است که سینمای امروز ما دارد، سینمای بدون آرمان و بدون قهرمان که غالباً امسال در پس‌کوچه‌های جنوب شهر در حال روایت زندگی فلاکت‌بار و غم نان و گرفتاری‌های معیشتی است، اتفاقاً با موقعیتی مواجه می‌شود که پر از تلاش و انگیزه و آرمان است و در نهایت با تصویری غرورآفرین پرواز به‌سوی آینده را به رخ مخاطبش می‌کشد و اتفاقاً مخاطب از دیدنش لذت می‌برد و راضی از سالن سینما خارج می‌شود.

همین گام نشان می‌دهد که دفاع مقدس و ماجرای تحریم و اتفاقات سخت دوران ابتدایی انقلاب مملو از سوژه‌های نابی‌ هستند که می‌توان آنها را برای مخاطب امروز بازگو کرد و اتفاقاً او را راضی و خشنود از سالن سینما راهی نمود اما دریغ که کمتر این اتفاق رخ می‌دهد.

با این حال در خصوص فیلم باید گفت سیاوش سرمدی هرچند تمام تلاش خود را برای تطبیق موضوعات واقعی کشیده و هرچند تلاش کرده است شخصیت اصلی داستانش را تا آنجا که می‌تواند سمپات و محبوب تماشاگران کند اما در جاهایی از داستان از عناصری نظیر انضباط نظامی‌ و ارتشی  و رعایت برخی قواعد عمداً یا سهواً کوتاه آمده است تا بتواند کارکتر را قدری نرمتر و ملموس‌تر تقدیم مخاطب کند اما با این حال دو اختلال اساسی باعث خدشه در کلّیت داستان و این رویکرد می‌شود؛ نخست این که داستان قدری دیر آغاز می‌شود و مخاطب تا دقیقه بیست فیلم سردرگم است و هنوز نتوانسته با کاراکتر قهرمان داستانش رابطه برقرار کند و این اتفاق برای یک اثر داستانی بسیار مخرب است چرا که انتظار تحمل بیست‌دقیقه‌ای داشتن از مخاطب بی‌رحم سینما امر درستی نیست و نکته دوم خانواده و اتفاقات جاری در حوزه زندگی فردی منصور بسیار دیر وارد داستان می‌شود و با وجود اینکه می‌تواند به داستان وجهی نرم و انعطاف‌پذیرتر بدهد بسیار لاغر و بی‌مایه است به‌نحوی که به‌نظر می‌رسد می‌توان آن را در تدوین بیرون کشید و هیچ لطمه‌ای بر داستان وارد نشود، علی‌الخصوص بازی سرد لیندا کیانی مزید بر علت می‌شود.

چالش اصلی ماجرا در فرماندهی و مدیریت شهید ستاری در فیلم منصور روی نحوه اعمال مدیریت نهادهای دیگر و دولت استوار می‌گردد و جالب اینجاست که برخورد فیلمساز با دولت مستقر کاملاً دوگانه است؛ در جایی از فیلم زمانی که بچه‌های مهندسی به نگرفتن حقوق اعتراض دارند و فرمانده منصوب تیمسار قصد استعفا دارد و از تیمسار می‌خواهد که موضوع را با دولت در میان گذارد تمیسار به‌صراحت بیان می‌کند که "بعد ماجرای یاشی دولت با ما بد شده و جواب سلام ما را هم نمی‌دهد" و در جایی دیگر هم وزیر وقت صورت‌جلسه می‌کند که "باید تمام تجهیزات و بخش تعمیرات مهندسی نیروی هوایی انتقال پیدا کند به شرکت یاشی."، با این حال باز هم چشم امیدش به رئیس همان دولت است و با دعوت از رئیس جمهور آیت‌الله خامنه‌ای و راه‌اندازی پیش از موعد هواپیما قصد دارد از ایشان برای انجام کارش در مقابل سنگ‌اندازی مسئولان همان دولت یاری بگیرد.

این برخورد دوگانه شاید در وجه فضای انقلاب و تعریفی که فیلم از انقلاب می‌دهد هم کاملاً آشکار باشد؛ پیرمرد گیرکرده در ترافیک وضعیت قرمز از اعلی‌حضرت و برادر خلبانش می‌گوید که نتوانسته در امتحان عقیدتی در خصوص استحباب رفتن به توالت با پای راست صحبت کند و تسویه شده و حالا در کانادا پیک پیتزا شده است و نمایندگان دادگستری که به خانه مهندس حمله می‌کنند نماینده دادستانی که در کارگاه را پلمب می‌کند و... اصولاً نشنیده بگیرید اما اتفاقی یا عمدی تمام ریشوها و قیافه‌های انقلابی موجود در داستان آدم‌های بد قصه هستند از مهندس لقمان مدیرعامل اهل سوءاستفاده شرکت یاشی تا مهندس ریشویی که اعتراض به وضعیت حقوق دارد و جلسه شورای دفاع و نماینده‌های دادستانی.

به‌نظر می‌رسد فیلمساز نمی‌خواسته خط روی اعلی‌حضرت بیفتد و به یک شوخی نرم بسنده می‌کند و متلک ریزی را از زبان دلال ترکیه‌ای نثارش می‌کند که "نگران نباشید، هواپیماهای اوگاندا ارزانتر از آن هواپیماهایی هستند که آمریکا به شاه فروخت" اما هرگز به ساختار شرکت یاشی که باقی‌مانده از مدیریت دوران شاه است اشاره نمی‌کند به‌عکس مشکلات و پشت‌هم‌اندازی موجود در آن را محصول انقلاب می‌بیند و مدیریت موجودش.

با این حال فیلم در پایان دست‌آورد قابل قبولی دارد و مخاطب را به احساس نیاز برای پرواز آذرخش می‌رساند و زمینه‌ای ایجاد می‌کند که مخاطب هم همراه ستاری که از تخت بیمارستان به کنار باند پرواز آمده است از پرواز لذت ببرد و به خود ببالد.

این تجربه خوب سیاوش سرمدی یکی از موقعیت‌های قابل قبول و تحسین‌برانگیز جشنواره است و اتفاقاً تطبیق درستی با جشنواره فجر انقلاب اسلامی دارد.

به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code