| پنجشنبه، 06 اردیبهشت 1403
نگاه ایران: برای آزمایش های استخدامی به آزمایشگاه رفته بودم. سهیلا هم برای آزمایش خون آمده بود و می گفت دریافت یک پروانه کسب مغازه چه الم شنگه ای دارد.
نوداد نوشت، آن روز او را با ماشین تا نزدیکی خانه شان رساندم. لبخندهای شیطانی اش دلم را لرزاند و اسیر هوا وهوس شدم. سهیلا می گفت مطلقه است و از من می خواست از نظر عاطفی بیشتر هوایش را داشته باشم. او را به عقد موقت خودم درآوردم. به طورپنهانی در ارتباط بودیم.  من در یک شرکت دولتی استخدام شدم و مجبور بودم به خاطر شرایط شغلی ام از مشهد بروم.  سهیلا هر دو پایش را توی یک کفش کرده بود و می گفت باید او را همراه خود ببرم.  اصلا شرایطم را درک نمی کرد. من از او خداحافظی کردم و راهی شهر غربت شدم. مدتی گذشت، با دخترعمویم ازدواج کردم.  احساس تنهایی و غربت آزارم می داد و به همین خاطر بعد از سه ماه، زندگی مشترک خود را آغاز کردم. سهیلا که می دانست کجا کار می کنم، شماره محل کارم را پیدا کرده بود و دم به ثانیه زنگ می زد.
از ترس آبرویم با او تماس گرفتم، می گفت قصد خودکشی دارد و در نامه ای می نویسد که من عامل این بدبختی اش هستم. مزاحمت های آزاردهنده اش دوباره شروع شد و این اواخر می گفت که ایدز دارد و... .
دچار وحشت شده بودم که مبادا من هم آلوده شده باشم. دیوانه ام کرده بود، بالاخره حرفش را زد و حالا ١٠میلیون تومان پول می خواهد تا دست از سرم بردارد. همسرم نیز متوجه شده و...
به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code