| چهارشنبه، 05 اردیبهشت 1403
نگاهی به زندگی شیرین پارسی، زن کارآفرین و برنجکار نمونه کشور
       کد خبر: 191974
نگاه ایران: شیرین پارسی در سال 1358 بعد از پایان تحصیل در فرانسه و اخذ مدرک در رشته ادبیات فرانسه به همراه همسرش که تحصلاتش را در آلمان به پایان رسانده بود به ایران برگشت و بعد از آن بود که تصمیم گرفت راه جدیدی را در زندگی اش امتحان کند. «به این نتیجه رسیدیم که یک کاری بکنیم که خودمان در حقیقت ارباب خودمان باشیم و تصمیم گرفتیم در زمین های کشاورزی ای که پدرشوهرم در منطقه غرب گیلان داشت و به ما ارث رسیده بود، کشاورزی کنیم.» «هرکدام از ما یک ‏نقطه ای هستیم و مهم آن نقطه بودنمان است و در این حلقه این نقاط به هم اتصال پیدا می کنند و نیرو و توانایی بسیاری را به وجود ‏می آورند، هرکسی در جایگاه خودش، مهم این حلقه ای است که به وجود آمده و این احساس اعتماد و اطمینان ایجاد شده که یارانی داریم ‏که دست ها یشان را در دست های ما می گذارند و امیدهایی است که روز به روز روشن تر و رنگین تر خواهد شد. از پنجره ها ی دلم ‏به ستاره ها یت نگاه می کنم، چرا که هر ستاره آفتابی است، من آفتاب را باور دارم. من دریا را باور دارم. انسان سرچشمه ستاره ها و دریاهاست .» اینها جملات یک کارآفرین زن است که در سرزمین برنج در شمال ایران به همه زنان و مردان محلی نشان داد که با تحولات علمی می توان گام ها ی بلندی برداشت. زنی که اصلا تحصیلات مرتبط با کشاورزی نداشت ولی از هوش، خلاقیت و شجاعتش بهره برد برای اینکه زندگی خود و دیگران را تغییر دهد. شیرین پارسی، مدیر نمونه کشاورزی استان گیلان در ‏سال ۱۳۷۹، برنجکار نمونه استان گیلان در سال ۱۳۸۳ و منتخب برگزیده کارآفرینی در جشنواره ‏کارآفرینی گیلان در سال ۱۳۸۳ است. شیرین پارسی در سال 1358 بعد از پایان تحصیل در فرانسه و اخذ مدرک در رشته ادبیات فرانسه به همراه همسرش که تحصلاتش را در آلمان به پایان رسانده بود به ایران برگشت و بعد از آن بود که تصمیم گرفت راه جدیدی را در زندگی اش امتحان کند. «به این نتیجه رسیدیم که یک کاری بکنیم که خودمان در حقیقت ارباب خودمان باشیم و تصمیم گرفتیم در زمین های کشاورزی ای که پدرشوهرم در منطقه غرب گیلان داشت و به ما ارث رسیده بود، کشاورزی کنیم.» او و شوهرش به این نتیجه رسیده بودند که زندگی در شهری بزرگ برایشان هیچ حاصلی نخواهد داشت و بهتر است که در دامان طبیعت زندگی کنند؛ اما چالش اصلی شان این بود که هیچ گونه تجربه ای در این زمینه به خصوص کار کشاورزی نداشتند. خود او در سخنرانی اش در کانون زنان کارآفرین می گوید: «هیچ کداممان هیچ سرشته ای از ‏کشاورزی نداشتیم. من تحصیلاتم ادبیات فرانسه است و همسرم معماری. ولی علی رغم این تحصیلات غیرمرتبط با رشته کشاورزی، رفتیم ‏ساکن گیلان شدیم. آن موقع شرایط خیلی ابتدایی بود. زمین ها ی کشاورزی در یک منطقه ای بود به نام شاندرمن. جاده رشت به شاندرمن فقط تا شهر صومعه سرا آسفالت بود. ‏بقیه اش خاکی بود و در آن دهی هم که ما یک کلبه کوچک خیلی خرابه داشتیم هیچ چیز نبود، نه آب، نه برق. هیچ امکاناتی وجود نداشت. ‏ولی من خیلی همسرم را تشویق کردم که هیچ اشکالی ندارد، ما می رویم آنجا و کار کشاورزی را شروع می کنیم.» شیرین پارسی و همسرش البته به جز آن زمین پدری که به شوهرش ارث رسیده بود چیز دیگری نداشتند. «سرمایه ما در حقیقت آن زمینی بود که وجود داشت و یک موتور کشاورزی، چیز دیگری نبود. هربار که دوباره آن تصویرها را به یاد می آورم خیلی روزهای عجیبی را به خاطر می آورم که ما واقعاً همین طوری آنجا رفتیم و فکر هم نکردیم که بابا این کارها امکان پذیر ‏است یا نه؟! البته واقعاً فکر می کردیم امکان پذیراست و شروع کردیم به کشاورزی. البته تا نیمه ها ی دهه 60 فقط با همسرم همدلی می کردم، او می رفت کشاورزی و من تنها در رشت ‏می ماندم، یک ماه، دو ماه نمی آمد چون جاده خراب بود. ما ماشین نداشتیم و خلاصه ارتباطات خیلی مشکل بود. من هیچ کس را آنجا ‏نمی شناختم، بهترین دوست من یک آهنگری بود که دم خانه ما پتکش را روی آهن می کوبید. این صدا بهترین دوست من بود، چون فکر ‏می کردم که یک کسی هست که بیرون از اینجا زندگی را به جریان می اندازد، روزهای جمعه خیلی غمگین بودم چون دوست ما پتکش را ‏بر آهن نمی کوبید.» آنها روزها، ماه ها و حتی سال ها ی سخت بسیاری را پشت سر گذاشته اند. او در سخنرانی اش در کانون زنان کارآفرین می گوید: « سال ۶۷ سال سخت عجیبی بود، آب نبود، در حقیقت تامین آب ما از رودخانه بود و آن سال آب خیلی کم بود. آن سال همسرم ‏می توانم بگویم یک ماه نه خوابید و نه خورد. همه اش سر مزرعه بود، چون آب به ما نمی دادند و نصف مزرعه سوخت، هیچ محصولی بالا نیاوردیم. ‏می دانید، حس ها را گاهی اوقات ما نمی فهمیم. باید درست وسط قضیه بود تا آن را احساس کرد. شاملو یک شعری دارد، می گوید: «چی ‏می جوره تو هوا/ تو نخ ابره که بارون بزنه/ شالی از پوکی درآد/ پوک نشا دون بزنه/ آخ اگه بارون بزنه/ آخ اگه بارون بزنه». شما نمی دانید این ‏حس چه جوری توی رگ ها ی من می رفت، من می فهمیدم که «آخ اگه بارون بزنه» چه حس عجیبی است. من هیچ وقت آرزو نکرده بودم این طوری بارون بزنه و دایم می آمدم و این نشاها را نگاه می کردم، می دیدم پلاسیده می شوند و من هیچ کاری نمی توانم بکنم. زمین ترک ‏خورده بود.» اما این روزهای سخت شیرین پارسی را به فکر انداخت که باید در کشت و کار تغییر ایجاد کند. او می گوید: «به ‏همسرم گفتم نتیجه این شکست ما این است که در کشت و کارمان تغییری بدهیم. با شکل سنتی حتماً هر سال شکست خواهیم خورد و ‏هر سال ضربه پذیری مان خیلی زیاد می شود، باید تغییرات ایجاد کنیم، برای همین در حقیقت اولین کشاورزی بودیم که در منطقه مزرعه مان ‏را تسطیح کردیم. به خاطر شکل سنتی کرت ها ی کوچک اصلا ساماندهی آب امکان پذیر نبود. ما مزرعه مان را تسطیح کردیم و خیلی تحولات ایجاد کردیم و اولین کسانی بودیم که در منطقه غرب گیلان، منطقه شاندرمن، یک ‏منطقه بسیار عقب افتاده دست به تحول زدیم و به دنبال کشاورزی علمی رفتیم و مروج این موضوع بودیم. مردم اول فکر می کردند که ما دیوانه هستیم، این کارها چیه که انجام می دهیم؟ مردم و به خصوص سرپرست قبلی زمین هر روز ‏می آمدند، نشاکاری و کرت ها را نگاه می کردند تا ببینند آیا باز شده اند یا نه؟ سرپرست قبلی زمین که در ابتدا برای ما کار می کرد، به همه مردم منطقه گفته بود این خانم خیلی زن ‏بی عرضه ای است، هیچ کاری بلد نیست و شوهرش هم اصلا کشاورزی نمی داند، اما خب ما این حرف ها برایمان مهم نبود. بالاخره باید درست می شد و درست شد، طوری شد که همه بعد از چند سال کشتشان را علمی کردند. یعنی در حقیقت ما الگویی شدیم برای منطقه.» شیرین پارسی می گوید: «من به همسرم قول داده بودم که همیشه ‏همراه باشم و بودم. بچه ها یم خیلی کوچک بودند، آنها را همراه خودم می بردم سر مزرعه و واقعا آنجا فصل برداشت با ما کار می کردند، ‏پسرهای من خیلی کوچک بودند، پسر بزرگم وقتی ده سالش بود مثل یک مرد بزرگ کار می کرد، پسر کوچکم هم همین طور. من ساعت ‏‏۵/۵ صبح بیدار و مشغول کار بودم و همراه کارگرها تا شب کار می کردم. من در ‏حقیقت خودم قبول کرده بودم که بروم در روستا زندگی کنم. در تمام فصل کار در روستا بودم، ما آب نداشتیم، آب از چاه می گرفتیم، برق نداشتیم، در زیر نور چراغ لامپا زندگی می کردیم ولی هیچ کدام از اینها مهم نبود، همه اینها قابل تغییر است، همه ‏اینها قابل دست یابی است، ما زندگی را تغییر می دهیم، واقعاً تغییر می دهیم.» شیرین پارسی با اشاره به این شعر شاملو که گفته است: «برف آب شد/ شکوفه رقصید و آفتاب درآمد/ و من به خوبی نگاه کردم و عوض شدم»، در یکی از سخنرانی ها یش درباره کارآفرینی گفته: «مهم نیست که من در روستا هستم، مهم اندیشه جهانی من است و این اندیشه ای است ‏که در حقیقت همه ما را به یکدیگر پیوند می دهد. می مانید و می مانیم که موجب تغییر بشویم. ما کاری نداریم، دولت به ما کمک می کند، ‏نمی کند؟ پشتیبان ماست، تسهیل گر است، یا دلش می خواهد تسهیل گر باشد. هیچ چیزی را همین طوری به کسی ‏نمی دهند. اولش این است که خودمان، خودمان را باور کنیم.» او همچنین درباره تجربه شکست از سوی کارآفرینان گفته است: «می دانید یک ویژگی که در همه کارآفرینان دیدم این ‏است که شکست در حقیقت یک تلاش دوباره ای برای ما به وجود می آورد. انگار که مثلاً یک چالشی هست، ما یک مسابقه ای داریم که هر‏وقت شکست می خوریم مقاوم تر بگوییم می توانیم. ما می توانیم و باید این شکست را تبدیل کنیم به یک نقطه قوت و ‏ما کردیم.» شیرین پارسی حالا با گذشت روزهای سخت با لبخندی بر لب می گوید: «کشاورزی همواره با بشر بوده است اما ما توانستیم شیوه سنتی کشاورزی به ویژه در کشت برنج را تغییر دهیم. تغییر این شیوه به یک جریان مدرن آن چیزی بود که ما را در منطقه شاخص کرد. البته سال ها ی بسیار دچار سوخت شدیم، اما بعد از این شکست ها اولین سوالی که به ذهنم آمد این بود که کشاورزی کاری است که در سراسر دنیا انسان ها به آن مشغول اند و ما تنها برنجکار دنیا نیستیم. پس چگونه می توان با این شکست ها مقابله کرد و مقهور طبیعت نشد.» حالا نزدیک 40 سال از روزهایی که شیرین پارسی و خانواده اش در گیلان کشاورزی را شروع کردند، می گذرد و فرزندانش هم هردو جذب کشاورزی شده اند. «هردو فرزندم در رشته کشاورزی تحصیل کرده اند. آنها آن چنان با کار کشاورزی عجین شدند که خود به خود به تحصیل در آن گرایش یافتند. زنان منطقه برایشان عجیب بود که چرا من به عنوان یک زن تحصیل کرده فرزندانم را ‏در کار با خود همراه می کنم.پسر بزرگم اکنون در این رشته شاخص است و تنها کسی است که قادر به تعمیر و راه اندازی برخی ماشین ها ی مدرن کشاورزی است.» اکنون تمام مراحل کشت و زرع برنج در مزرعه پارسی و خانواده اش به صورت مکانیزه انجام می شود و نیروی انسانی کمترین دخالت را در تولید محصول دارند. در کنار کشاورزی مکانیزه شیرین پارسی دست به ابتکارهای دیگری هم زده است که از آن جمله می توان به کشت برنج قهوه ای اشاره کرد؛ برنجی که از برنج سفید ویتامین و مواد مغذی بیشتری دارد. او حالا با 64 سال سن به عنوان بنیان گذار و مدیرعامل شرکت نوکاشت شالیکاران خزر، از موفق ترین کشاورزان برنجکار کشور محسوب می شود که با کاهش الگوی مصرف توانسته است محصول بیشتری را کشت کند.

به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code