| چهارشنبه، 05 اردیبهشت 1403
نگاه ایران: روزنامه آرمان نوشت:فائزه هاشمی دختر آیت ا... هاشمی رفسنجانی که از چهره های فعال سیاسی به شمار می رود، چندی پیش گفت وگویی داشت که رویکرد طنزآمیز دارد. اما در خلال این گفت وگوی طنز،فائزه هاشمی اشاراتی نیز به روحیات و زندگی شخصی و خانوادگی و باورهای سیاسی خود نیز می کند که قابل توجه است. چیزی که قابل تحسین است آن است که فائزه هاشمی به عنوان یک چهره سیاسی سر شناس از اینکه تن به گفت وگویی توأم با شوخی و مطایبه بدهد، باکی ندارد و نشان می دهد که برعکس بسیاری از سیاسیون که از هم ردیف قرار گرفتن با مردم عادی فراری اند، او واهمه ای از این قضیه ندارد. البته قسمت های عمدتا پایانی این گفت وگو با رادیو صدای امید به مسائل جدی هم گریزی داشته است که در ادامه می خوانید:
فائزه هاشمی گفت:اگر رییس جمهور شوم تاکید بسیاری دارم که شایستگان بر سر کار بیایند، یعنی کسانی که واقعا توانایی دارند. فارغ از اینکه با من باشند یا نباشند.
 وی در پاسخ به اینکه اگر رییس جمهور شوید چه خواهید کرد گفت: من الان نماینده مجلس هم نمی توان بشوم، چه برسد به رئیس جمهور! (می خندد) یکی اینکه باید ارتباطمان را با همه کشورهای جهان بهبود ببخشیم و به صورت عادی برگردانیم. دوم تاکید بسیاری دارم که شایستگان بر سر کار بیایند، یعنی کسانی که واقعا توانایی دارند. فارغ از اینکه با من باشند یا نباشند. اینکه گروهی را از حقشان محروم کنم و بگویم این نمی تواند رئیس جمهور شود و آن نمی تواند نماینده مجلس و وزیر شود، به نظرم بی معناست.
وی افزود: باید برعکس این باشد و اتفاقا من که انتخاب شده ام باید احساس کنم رقیبی دارم تا خوب کار کنم. وقتی من همه رقیب هایم را حذف می کنم که نتوانند وارد میدان شوند، دیگر انگیزه ای برای خوب کار کردن نخواهم داشت. من نوعی یا همفکر من و مجموعه ما. من این رفتار را نمی توانم تحمل کنم. چون به نظرم با دموکراسی واقعی و سازندگی و رشد و توسعه مغایرت دارد. ما به چیزهای زیربنایی احتیاج داریم که اگر حل شود، مسائل دیگر هم حل می شوند. عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران گفت: من کلا سیاستم درهای باز است! اگر ببینید شیشه های ماشینم همیشه یک مقدار پایین است. اکثرا ماشینم قفل نیست. پنجره خانه مان همیشه باز است. در خانه مان قفل نیست. در دفترم در دانشگاه قفل نیست. همه جا من سیاست در های باز دارم! اعتقادی به بستن ندارم. من فکر می کنم محدودیت هایی که ایجاد می کنیم، هیچ وقت مثبت نیست و همیشه بار منفی دارد. اهم اظهارات وی را در ادامه می خوانید: درباره رابطه اش با طنز : خانواده ما کلا تمش طنز است! و خنده در خانواده ما زیاد است. همه اعضای خانواده همیشه حرف هایشان همراه با طنز و شوخی است. ما بحث جدی کمتر داریم! و بحث های جدی مان هم قالب طنز دارد. ما کمتر از چیزی ناراحت می شویم و همیشه می خندیم. در پاسخ به اینکه تا به حال سوتی داده یا نه: حتما. یکی از سوتی هایی که اخیرا زیاد مرتکب می شوم، فراموش کردن اسامی افراد است. فرضا با فردی مواجه می شوم و سلام علیک گرمی انجام می دهم- خب باید کمی سیاستمدار باشم و نگویم نمی شناسمت!- بعد از طرف می پرسم شما کی بودید؟ کجا دیده ام تان؟ خب خیلی بد می شود دیگر! چون گاهی اوقات طرف خیلی آشناست و من خیلی خجالت می کشم. از این اتفاق ها خیلی برایم می افتد. در پاسخ به سوال روز خواستگاری تان را به یاد دارید: بله. اما به آن معنا خواستگاری ای نداشتیم. بابام آقای هاشمی به من و فاطی گفت پسرهای آقای لاهوتی، حمید و سعید از شماها خواستگاری کرده اند، جوابتان چیست؟ ما هم گفتیم بله و تمام شد. یعنی همه خواستگاری ما همین بود. قبل از آن، در حالی که نمی دانستیم جریان از چه قرار است، سفر خانوادگی ای رفتیم که برای آشنایی بود ولی ما خبر نداشتیم. آنجا به شکل طبیعی صحبت کرده بودیم. البته قبل تر از آن هم در زمان شاه، در جلوی زندان ارتباط وجود داشت. از زندان که بیرون آمدم - هنوز انقلاب پیروز نشده بود- این اتفاق افتاد و همه چیز تمام شد. بنابراین خواستگاری و چایی نداشتیم. اصلا من همیشه از چای بردن بدم می آمد، یعنی همیشه در ذهنم بود که هیچ وقت چنین کاری را انجام ندهم که خوشبختانه اتفاق هم نیفتاد. در پاسخ به احتمال تجدید فراش آیت الله هاشمی: اولا که ایشان چنین کاری نمی کنند و هیچ وقت هم خوشبختانه دنبال چنین چیزهایی نبوده اند. اما حتما عکس العمل مان چیز خوبی نخواهد بود! حتی ممکن است خطرناک هم باشد! من در مدرسه رفاه یک سال مدرسه می رفتم. کلاس اول راهنمایی. قبل از انقلاب. بابا از موسسان آنجا بود. نمره دینی من 4 شد. بابا حرصش گرفت که حالا چرا نمره دینی ات 4 شد؟! ریاضی را 4 می شدی! تو آبروی من را آنجا بردی! بالاخره همه آنجا مرا می شناختند و می دانستند دختر آقای هاشمی ام. من گفتم به خدا همه چیز را درست نوشتم و به من نمره نداده اند. بابا گفت چه نوشته ای؟ گفتم پرسیده بودند توحید یعنی چه؟ من هم نوشتم یعنی راستی و درستی. بابا هم گفت خیلی هم درست نوشتی. اصلا توحید یعنی یگانگی خدا. درپاسخ به این سوال که تا به حال دروغ گفته اید: حتما گفته ام. نمی توانم حتما بگویم که نگفته ام. اما خیلی به استثنا. چون معمولا دروغ نمی گویم و همیشه خیلی هم رک هستم. اگر بگویید آخرین بار چه وقت دروغ گفته ای و چه گفته ای یادم نمی آید ولی نمی توانم قاطعانه بگویم دروغ نگفته ام. حتما گفته ام گهگاهی. حالا ضرورتی بوده که احساس کرده ام باید دروغ بگویم، یا ترسیده ام مثلا. فرضا دوران کودکی بوده و کار خطایی کرده ام و دروغ گفته ام. بله اینها بوده است. معمولا از موقعیت ام سوءاستفاده نکرده ام. آهان! معمولا این کار را نمی کنم. اما چند باری در جاده پلیس جلوی راهم را گرفته است- چون خودم رانندگی می کنم- من خودم را هیچ وقت معرفی نمی کنم. چون می دانم آنها موظفند جریمه کنند. اما یکی دو باری گیر داده بودند ماشینم را توقیف کنند. خب وسط جاده یک یا چند خانم و بچه، اگر بخواهند ماشین را توقیف کنند خیلی سخت است، این طور مواقع خودم را معرفی کرده ام که فقط ماشینم را توقیف نکنند. مثلا گفته ام تو رو خدا فقط جریمه ام کنید! در پاسخ به اینکه ماشین مدل بالا دارید: نه. الان جک دارم. ماشین چینی. قبلش هم ورنا بود. برجام را بخواهم توضیح بدهم می گویم توافقی است به نفع ملت ایران. اگر این اتفاق نیفتد، دوباره یک فرصت سوزی تاریخی خواهد بود. مادرم در زندگی ما فراتر از مادر بوده اند. چون در دوران بچگی ما بابا خیلی از وقت ها زندان بود و پیش ما نبود و مامان هم پدر بود و هم مادر. مسئولیت خانه و تربیت ما با ایشان بود و من فکر می کنم خیلی از ویژگی هایی که من الان دارم، از ایشان است. یعنی ارث و ژن ایشان است که به من رسیده است. فکر می کنم بخش عمده ای از هر چیزی که ما داریم برای مادر است. به ویژه مامان ما که در بسیاری دوران ها جای پدر هم بود. در پاسخ به اینکه شما دست بزن هم دارید: گاهی آره! خیلی کم البته. در پاسخ به اینکه همسرتان را هم زده اید: نه. (می خندد) اصلا نمی توانم بگویم دست بزن دارم. استثنائا اگر اتفاق افتاده باشد که مثلا بچه هایم کوچک بوده اند و یکی و دوبار در نهایت. اما نمی توانم بگویم اصلا نزده ام. یکی از اتفاقات طنزی که برای من زیاد رخ می دهد، سوسک است! چون من از سوسک می ترسم و هر وقت سوسک می بینم وقایعی اتفاق می افتد که بعدا خودم خنده ام می گیرد که چطور چنین چیزی اتفاق افتاد. مثلا یک بار که نماینده مجلس پنجم بودم و آن روز استیضاح آقایان مهاجرانی و عبدا... نوری بود، داشتم به سمت مجلس رانندگی می کردم و کسی همراهم نبود. یکدفعه در آیینه بود یا بالای سرم، دیدم که یک سوسک چسبیده! من بلافاصله ماشین را نگه داشتم و پیاده شدم و درب را بستم و به منزل بابا اینها زنگ زدم. چون منزلشان نزدیک پل رومی بود و به موقعیت من نزدیک بود. زنگ زدم که یک نفر از آنجا بود. رویم هم نمی شد که در خیابان جلوی کسی را بگیرم و بگویم بیا این سوسک را از ماشین من در بیاور یا بکش! دیگر نشستم همانجا. از مجلس هم مرتب نماینده ها تماس می گرفتند که چرا نمی آیی؟ دیر شده! الان استیضاح شروع می شود! باید همه در مجلس باشیم! من ولی رویم نمی شد به آنها بگویم منتظرم یک نفر بیاید سوسک را بکشد تا بتوانم سوار ماشین بشوم و بیایم. معمولا دلگیر نمی شوم، مگر به استثنا. در انتخابات مجلس ششم که رای نیاوردم دلگیر شدم. البته گاهی پیش می آید. اما خیلی دیر به دیر. باید اتفاق اساسی ای باشد که دلگیرم کند.   باید مجلسی تشکیل شود که یار و همراه دولت باشد تا دولت بتواند برنامه هایش را پیش ببرد. آن قدر برای وزرا مانع ایجاد نکنند که وزرا محافظه کار شوند. مردم نقش اساسی دارند که رای بدهند و کاندیدا شوند. ثبت نام حداکثری به عنوان کاندیدا و رای دادن حداکثری. معمولا اگر مردم آمده اند پای صندوق های رای، اصلاح طلبان پیروز بوده اند. اما وقتی مردم نیامده اند یا کم آمده اند، رای ثابت و همیشگی اصولگرایان باعث پیروزی شان شده است. باید مجلس متفاوتی بسازیم تا بتواند آرمان های اصلاح طلبان و اهداف دولت را محقق کند و کشور را به سمت توسعه ببرد. اگر چنین اتفاقی بیفتد تازه اول راه است. آن قدر موانع زیاد است و باید تغییرات اساسی صورت گیرد که امیدوارم بعد از انتخابات 92، مجلس دومین قدم باشد و این راه هموار شود.
به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code