| پنجشنبه، 06 اردیبهشت 1403
نگاه ایران: در آخرین روزهای خرداد سال 1369 مثل این روزها تب فوتبال و جام جهانی همه جا را فرا گرفته بود. هرکس برنامه هایش را طوری تنظیم می کرد تا به پخش زنده و همزمان مسابقات فوتبال برسد. اما در آخرین روز بهار آن سال و زمانی که تیم های ملی برزیل و اسکاتلند به مصاف هم رفته بودند و برای پیروزی تلاش می کردند مردم شهرهای رودبار، منجیل و لوشان و روستاهای آن هم مانند دیگر مردم پای تلوزیون های خود نشسته بودند تا این مسابقه را تماشا کنند. آنها آن شب مشغول تماشای فوتبال بودند که ناگهان زمین دهان باز کرد و بیش از 35 هزار نفر را به کام خود فرو برد. بهاره مقدم در همشهری نوشت: آن شب زلزله ای به بزرگی 7/4 ریشتر درست در 30 دقیقه بامداد طومار شهرهای منجیل، رودبار و لوشان را درهم پیچید و بزرگ ترین مصیبت را برای مردم این شهرها و گیلان رقم زد. اکنون 28 سال از آن تاریخ و آن مصیبت بزرگ می گذرد، اما زخم آن خصوصا برای مردم این شهرها که عزیزانشان را در آن زلزله از دست داده بودند، التیام نیافته است. برخی به ویژه جوان ترهایی که نجات پیدا کرده و توانسته بودند خود را نجات دهند و از مهله فرار کنند، می گویند آن شب بیدار و مشغول تماشای بازی برزیل با اسکاتلند بودند که توانستند جان از بلا در ببرند و نجات پیدا کنند. بیدار ی هم چاره ساز نشد یکی از شهروندان رشتی در این باره می گوید: روبه روی تلوزیون نشسته و در حال تماشای فوتبال بودم که آن زلزله مهیب آمد. سراسیمه از خانه بیرون رفتیم. همه اهالی کوچه ما هم آن شب مانند ما از خانه هایشان بیرون آمده بودند. «بهرام قاسمی» اظهار می کند: آن شب تا صبح بیدار بودیم و ذوق و شوق جام جهانی یادمان رفت. آن زمان از هواداران سرسخت تیم ملی آلمان بودم. به خاطر زلزله و هراسی که همه داشتند تا صبح در کوچه خوابیدیم و این تا یک هفته ادامه داشت. در برخی شهرها که بیشتر آسیب دیده بودند مردم بیشتر از چند ماه خارج از منزل و در حیاط و یا کوچه می خوابیدند. وی ادامه می دهد: شدت زلزله در رشت به اندازه ای نبود که بگوییم مردم به خاطر دیدن فوتبال زنده ماندند. برخی خانه ها و یا یک ساختمان تقریبا مدرن واقع در فلکه گاز و برج ساعت شهرداری فرو ریخته بود. در بسیاری از جاها مثل رودبار و منجیل شدت و عمق زمین لرزه به حدی بود که بیدار بودن برای تماشای فوتبال هم نتوانست مانع مرگشان شود و خانه ها بر سر ساکنانش ویران شد. شب سخت مردم رودبار «زهرا بلوکات» گیلانی مقیم پایتخت، از آن کودکانی است که زلزله مسیر زندگی اش را تغییر داد. وی که در روز واقعه 3 ساله بود به همشهری می گوید: مردم رودبار بافت فرهنگی مستحکمی دارند. اصولا بنیان خانواده برایشان بسیار مهم است و همه در کنار هم زندگی می کنند. آن وقت ها خانه ما، عموها و عمه هایم در کنار منزل پدربزرگم در روستای «فیشوم» بود. آن شب من با پدربزرگم به دلیل گرم بودن هوا در حیاط خانه خوابیدیم. به همین دلیل فقط ما 2 نفر از میان فامیل زنده ماندیم و باقی اهل خانه و فامیل ما زیر آوار ماندند و کشته شدند. وی ادامه می دهد: برای خیلی ها آن زلزله وحشتناک تمام شده و جز یادبودی از آن در تقویم چیزی باقی نمانده است، اما برای ما تاریخ به قبل از زلزله و بعد آن تقسیم می شود. من سنی نداشتم که همه خانواده ام را از دست دادم، اما پدر بزرگم مادامی که زنده بود برای فرزندان و آواره ها نوحه سرایی می کرد. بلوکات درباره کودکانی که زلزله مسیر زندگیشان را عوض کرد، می گوید: من بعد از فوت خانواده ام زندگی سختی داشتم. اکثر بازماندگان آن فاجعه به مردگانی متحرک تبدیل شده بودند که فقط نفس می کشیدند. آنها فقط بودند، اما زندگی نمی کردند. از کوچه و خیابان ها تا سال ها بوی آوار و مرگ به مشام می رسید. شرح زندگی با پدربزرگی که بیش از 50 نفر از نزدیک ترین کسانش را از دست داده بود تنها یک روایت مستند نیست، درک عمق فاجعه است. بعد از مرگ پدربزرگ من مدتی نزد یکی از هم محلی ها ماندم و سپس خانواده ای سرپرستی مرا به عهده گرفتند و برای درمان روحی، روانی ام از گیلان عزیمت کردیم، اما هنوز روحم زخمی از آن همه آوار است. این بازمانده زلزله رودبار از تصاویر برجا مانده درخاطراتش روایت می کند: احساس می کنم خاطرات برهه ای از زندگی ام از ذهنم پاک شده است. هرچه تلاش می کنم نمی توانم مراسم تدفین پدر، مادر، برادر، خواهرها، عموها و بقیه اقوامم را به خاطر آورم. اما صدای نوحه های تالشی، تاتی و گالشی هنوز در ذهنم هست. این تصویر را به یاد می آورم که به هرجا نگاه می کردم روی حصیری کهنه و خاک آلود کسانی خوابیده بودند که رویشان را ملحفه سفید کشیده بودند. برق و تلویزیون نداشتیم  «علیرضا رحمانی پور» از بازماندگان زلزله رودبار که اکنون یک خبرنگار است، به همشهری می گوید: ما ساکن روستای پشتهان از توابع بخش رحمت آباد بودیم. آن شب وحشت و تاریکی هیچگاه از یادمان نمی رود. آنقدر تاریک و ظلمانی بود که قابل توصیف نیست. آن شب همه هستی ما در چند ثانیه نابود شد. ساعت 12:30 شب بود. من همراه خانواده ام یعنی مادرم و خواهر وبرادرم روی ایوان یک خانه کاهگلی خوابیده بودیم که چند دقیقه قبل از زلزله تمام حیوانات به طور غیر عادی همزمان شروع به سر و صدا کردند. پدرم آن شب سر کارش در رودبار بود و ما با عموی بزرگمان در یک ساختمان و در واحدهای جداگانه زندگی می کردیم. آن شب برق روستا قطع شده بود و مردم  برای روشنایی از وسایلی مثل سوتکا و فانوس و....استفاده کرده بودند. بنابراین امکان تماشای فوتبال وجود نداشت. وقتی زلزله آمد، مرگ و گردو غبار بر تاریکی غلبه کرد و وحشت و هراس در زمین قدم می زد. رحمانی پور ادامه می دهد: نزدیک صبح بود که بر اثر پس لرزه ها، کوه مجاور روستای ما شکافته شد و حدود چند دقیقه ای گاز و بخار از آن شکاف خارج شد و این امر باعث مسمومیت بسیاری از اهالی روستاها، مخصوصا بچه ها شد. بعد از اتمام خروج گاز  9 صبح بود که رگبار شدیدی گرفت. چنان بود که سیل ایجاد شد. بسیاری از پناهگاه های اهالی روستا را آب فرا گرفت. درحالی که هنوز بعضی از روستاییان زیر آوار بودند و بعضی ها هم بر اثر آوار شدید،کشته شده بودند. محرومیت رودبار ادامه دارد «غلامعلی عبادی» پیرمرد 75ساله لوشانی نیز از شب حادثه می گوید. وی خاطره شب 31 خرداد را چنین بیان می کند: فصل کشاورزی بود. تا غروب آفتاب در شالیزار بودیم و معمولا سر شب می خوابیدیم. جوانترها می گفتند امشب فوتبال مهمی پخش می شود و رفته بودندقهوه خانه. عادت داشتم نیمه شب ها بیدار می شدم و به طویله گاو ها و اسب هایم سر می زدم. آن شب هم چنین کردم. حیوانات بی قرار بودند. صداهای عجیب و غریبی از خود در می آوردند. احساس می کردم غریبه ای به طویله نزدیک شده است. وی ادامه می دهد: همین که به خانه برگشتم و خواستم به بالاخانه بروم زمین و زمان لرزش عجیبی به خود گرفت و صدای وحشتناکی در فضا پیچید. با فریاد اهالی خانه را خبر کردم، اما تنها چند ثانیه کافی بود تا خانه ام با خاک یکسان شود. عبادی می افزاید: همسرم و بسیاری از اقوام را در زلزله از دست دادم. پسر بزرگم قطع نخاع شد و بقیه خانواده از جمله خودم دچار شکستگی های شدیدی شدیم. وی درباره وضعیت رسیدگی مسئولین به زلزله زدگان پس از واقعه می گوید: حقیقت این است آنقدر حال مردم در آن روزها خراب بود که هیچکس به فکر گله و شکایت از مسئولان نمی افتاد. من صحنه هایی را خاطرم هست که زنان و مردان با دست های خونین سنگ ها و کلوخ ها را تجسس می کردند تا ردی از عزیزان خود در زیر آوار و خاک بیابند. در چنین شرایطی که انسان عزیزترین کسان خود را از دست داده به تنها چیزی که فکر نمی کند از دست داده های مادی است. اما 20 و چند سال از آن روزها می گذرد و این همه محرومیت برای مردم رودبار قابل توجیه نیست. پیرمرد رودباری ادامه می دهد: روستاهای رودبار هنوز صعب العبورند. در سالگرد زلزله پیرمرد ها و پیرزن ها و کودکان بازمانده این فاجعه هرطور شده خود را به روستاهای آبا و اجدادی و جاهایی می رسانند که روزگاری خانه شان بوده و همان جا عزیزانشان را از دست داده اند. این مسیرها آنقدر پرشیب و نامطلوب است که خود من سال هاست نتوانسته ام بروم و یادی از عزیزانم کنم و قدری خودم را تسکین دهم. آسیب های روانی ناشی از زلزله را هیچ مسئولی پیگیری نکرد. دختر من حالتی شبیه به کسی دارد که موج انفجار او را گرفته است.  سال هاست با همین حالت روانی زندگی می کند. گاهی بی جهت جیغ می زند و گریه می کند و اثاث خانه را می شکند. نظیر دختر من در رودبار کم نیستند، اما متاسفانه اکنون عرف است که روزی را در تقویم به نام کسی یا واقعه ای کنند و همه از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند. درد همچنان باقی است این روزهای فوتبالی و تلاقی آن با سالگرد زلزله ۳۱ خرداد باز ما را به یاد این مناسبت انداخته است. هر چند که باید یاد آن عزیزان را پاس داشت، اما باید به فکر زندگان بود. منجیل، رودبار و لوشان هنوز درد دارند. هنوز رد زخم هایشان پیداست. این مردم سینه سینه نوحه دارند و محرومیت برازنده شان نیست. هیچ کس هرگز نخواهد توانست از دست رفته های آنان را برگرداند یا با جایگزینی خوشحالشان کند. اما حداقل کاری که می توان برایشان کرد شنیدن دردها و رفع مشکلات آنها تا حد توان است؛ مرهمی که شاید بعد از ۲۸ سال قدری از آلام روحی این داغ دیدگان را التیام بخشد.
به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code