| جمعه، 31 فروردین 1403
گفتگوی گیل نگاه با سه تن از فعالان فرهنگی استان به مناسبت سالروز مرگ نصرت رحمانی:
       کد خبر: 187293

نگاه ایران / امیرحسین کریمی: نصرت رحمانی را شاعر غریبی ها و غریبگی ها می دانند. شاعری که جهان اطرافش را غریبه نمی پنداشت اما همه چیز با او غریبی می کرد. از آدم ها و نشانه ها، تا سیاست و ادبیات و در نهایت مرگ. نصرت، در غریبی زاینده بسیار شعرهایی بود که برای سالیانِ سالِ انسان، آیه ی زندگی اند. مدت ها بود که صحبت از نصرت رحمانی یکی از دغدغه هایی بود که منتظر بودم تا به بهترین شکل ممکن به انجام برسانم. در همین راستا گزارشی تهیه شد تا در یک جمع صمیمی با کیهان خانجانی، محمود نیکویه و بهزاد عشقی از نصرت رحمانی بگوییم و از او بخوانیم. بی شک این پرونده نمی تواند همه آنچه از زیستن و ادبیات نصرت رحمانی به جای مانده است را به طور کامل پوشش دهد، اما این گفتگو شرحی کوتاه است از قصه ی بلند نصرت رحمانی و کاری که او با ادبیات ایران کرد و شاید تا سال های سال مهجور ماند.

بخش اول _ زندگی ادبی و زیست اجتماعی نصرت رحمانی

نصرت و زندگی ابریِ رشت

در ابتدا کیهان خانجانی بحث را آغاز می کند و می گوید: درباره نصرت رحمانی چندین کتاب منتشر شده است اما این که اولین کتاب تحلیلی درباره او در رشت نوشته و چاپ شد، این که اولین مصاحبه بعد از انقلاب او در رشت انجام شد و نصرت رحمانی به عنوان یک چهره ملی میان این همه شهر رشت را برای زندگی انتخاب کرد همه موضوعاتی هستند که نمی توان به سادگی از آن ها گذشت. جدای از این ها بخش زیادی از اشعار نصرت در مطبوعات محلی گیلان به چاپ رسید و در واقع شعر او با فضای ادبی _ مطبوعاتی گیلان پیوند محکمی داشت. خانجانی معتقد است: درباره بسیاری از جنبه های زندگی رحمانی حرف های زیادی گفته شده است؛ از مصاحبه معروف او با صادق چوبک تا نحوه زندگی او همه به نوعی نشانگر اصل زندگی ادبی او هستند. این نویسنده گیلانی اضافه می کند: بر این اساس و با جستجو در اشعار نصرت رحمانی بی شک می توان او را یکی از ده شاعر صاحب سبک ادبیات ایران به حساب آورد که از دوره پس از مشروطه تا به امروز راه ادبیات ایران را طی کرده اند. خانجانی می گوید: شهرت نصرت رحمانی در دوره ای مانند اواخر دهه سی حتی از احمد شاملو هم بیشتر بود و این مسئله ای انکار ناشدنی است.

هدایت، هدایتگرِ نصرت

خانجانی در توصیف کتاب مردی که در غبار گم شد اضافه می کند: نصرت یک فصل از این کتاب را به صادق هدایت اختصاص داده است و در آن می گوید "هدایت مرد تا ما زنده بمانیم" و بعدها در مصاحبه هایش تاکید می کند: "من بیشتر از آن که تحت تأثیر شاعری باشم تحت تأثیر بوف کور بوده ام."

محمود نیکویه هم از برد هدایت بر نصرت می گوید:

من یک روز با نصرت رحمانی به یک نمایشگاه نقاشی رفتم که اتفاقاً سهراب سپهری هم در آن جا بود. من از نصرت سوالی پرسیدم و جوابی که به من داد حجت بسیاری از مسائل را بر من تمام کرد. من گفتم: «هدایت یک ماه بعد از ملی شدن صنعت نفت و در اوج مبارزه ی مردم ایران خودکشی کرد و این بسیار شگفت انگیز است» و نصرت در پاسخ گفت: «هدایت در جریان مبارزات ملی شدن صنعت نفت، ته ماجرا را که به 28 مرداد ختم می شد، دیده بود» جدای از این نصرت اگرچه شاگرد نیما بود اما بارها و بارها در چند مصاحبه تاکید کرده است «من شاگرد هدایت ام و از اندیشه های هدایت بیشتر از هر شاعری درس گرفته ام.»

خانجانی اضافه می کند: نثر کتاب رمانتیک است و هر فصل بر چیزی نور می تاباند. مثلاً یک فصل بر شهر نو مانور می دهد و غیر از نصرت، تنها کسی که در آن دوران بر این موضوع نور تابانده صادق چوبک است. جدای از این که نام کتاب به شدت بیانگر شرایط شخصی نصرت در آن دوره است، در هر فصل حادثه ای جداگانه را شرح می دهد و به این وسیله فضای غم آلود پساکودتا را هم به نمایش می گذارد.

اعتیاد در شعر نصرت

بهزاد عشقی در ادامه پای بحث مهمی را به گفتگویمان باز می کند و می گوید: صمیمیت و سلامت شعر نصرت رحمانی در این است که هیچوقت کتمان نمی کرد و صراحتاً سخن از افیون و اعتیاد در اشعارش تکرار شده است. نصرت رحمانی اعتیاد دارد و این موضوع کاملاً در شعرش عریان است. نصرت در یکی از شعرهایش از خودکارش نام می برد که ابتدا با آن می نوشته و وقتی جوهر آن تمام شده است از آن به عنوان وسیله ای برای کشیدن مواد مخدر استفاده می کرده است و برای شرح چنین صحنه ای می گوید: "خودکار بیک من هی می نوشت هی می نوشت هی می نوشت" و بعد ادامه می دهد: "خودکار بیک من هی می کشد هی می کشد هی می کشد" و تمام عریانی یک شعر تماماً در این شعر او نمایان می شود. مشخصه ای در شعر نصرت که نمی توان به راحتی در شعر شاعران دیگر پیدایش کرد.

پیاله دور دگر زد و نصرت از تاریخ گفت

در ادامه محمود نیکویه عنوان می کند:

وقتی ما می خواهیم شاعری را بشناسیم بیشتر به محتوای اشعارش دقت خواهیم کرد تا ببینیم که این شاعر آیا حرفی برای گفتن دارد یا نه. حتی بعد از انقلاب، با وجود این که سال های سخت کاری نصرت بود اما می بینیم هنوز شعرهایی دارد که می شود آن ها را شعر خوب به حساب آورد. مثلاً در شعری تحت عنوان آیینه 58 می گوید: «هرگز گره به باد مزن / همیشه در پس لحظه ی موعود پیاله دور دگر میزند / نوبت به دیگری / امکان همیشه هست» آیا شاملو یا شعرای دیگر هیچگاه توانسته اند اوضاع بعد از انقلاب را به این صراحت توصیف کنند؟ نیکویه در ادامه اضافه می کند: لذا شاید به جرات بتوان گفت عدم تبلیغات درست در مهجور ماندن نصرت و پررنگ شدن مسئله اعتیادش بسیار دخیل بوده است.

شاملو از نصرت می گوید

به بحث اضافه می شوم و می پرسم: برای ریشه شناسی آثار نصرت رحمانی چیزی که بسیار من را ترغیب کرد که این پرونده را جمع آوری کنم، نقل قولی از احمد شاملو است. جایی که از او پرسیده می شود که در میان شاعران پس از خودش کدام را قبول دارد و او در جواب می گوید: «خیلی دنبال نمی کنم اما اگر بخواهم از کسی نام ببرم، آن نام قطعاً نصرت رحمانی خواهد بود» و این نقل قول به نظر من بسیار جای بحث دارد. اگر شاملو را یکی از پایه های شعر معاصر معرفی کنیم جایگاه نصرت رحمانی در کجا خواهد بود و چه دلایلی باعث شد تا نصرتی که می توانست خودش در کنار شاملو به عنوان یکی از پایه های شعر فارسی قرار بگیرد، اینگونه مهجور بماند؟!

آیا شعر نصرت آزاد است؟

خانجانی در ادامه عنوان می کند: نصرت هیچوقت شعر آزاد نگفت و شعرش همیشه رگه ای از وزن داشت و این را باید بپذیریم که یک دوره ای با وجود فراگیر شدن شعر آزاد در ایران، نصرت هیچ گاه به جریان آن اضافه نشد.

او ادامه می دهد: درباره شعر نصرت چه موزون بودن و چه رمانتیک بودن آن محل بحث است اما گاهی گرایش بیش از حد به رمنس مورد توجه منتقدان قرار نمی گرفت. اما این که این شعر در کجا و در چه شرایطی معرفی می شد بسیار مهم بود. جدای از این دایره واژگانی که نصرت استفاده می کرد در بسیاری از مواقع مورد توجه منتقدان نبود چراکه نصرت به دلیل شناختش از ادبیات کهن هنوز از کلماتی مانند ساقی و ساغر استفاده می کرد و این موضوع چندان مطلوب آن فضا نبود.

بهزاد عشقی معتقد است:

حالا در اینکه نویسنده یا شاعر چطور خوانده می شود یک مسئله مهم وجود دارد؛ بعضی از شاعران و نویسندگان بنا بر اقتضای زمان در دوره هایی از تاریخ به کما فرو می روند و بعد دوباره کشف می شوند. حال ممکن است نصرت در یک دوره ای به وفور شناخته شده باشد، زمانی به حاشیه رانده شده وبعدها دوباره بر سر زبان ها بیاید.

به گفتگو اضافه می شوم و خطاب به جمع می پرسم: شاید از این بحث نتیجه ای قابل دریافت باشد. بر این اساس شاید دلیل اینکه نصرت رحمانی خیلی جاها به اعتیاد شناخته شد این بود که اولاً شناخت درستی نسبت به مقوله اعتیاد در آن دوره وجود نداشت و دوما جامعه ادبی در دوره هایی با نصرت غریبه بود. آیا این دریافت من درست است؟

عشقی در پاسخ می گوید: دقیقاً درست است. البته وجود جریان چپ و فعالیت های چپ گرایانه اهل ادبیات چندان بی تأثیر نبود و این قشر مدام منزه طلبی و مبارزه را اشاعه می داد که این نوع مبارزه چندان مطلوب نظر نصرت رحمانی نبود. در این دوره بسیاری از نویسندگان و شاعران ما به این دلیل تخطئه شدند و اعتقاد عمیقی وجود داشت که شخصی مانند نصرت رحمانی جدای از این اعتیاد دارد، ستیزنده نیست. اما حقیقت این است که نصرت با خلق فضاهای مختلف به دنبال کشف وقایع بود و من تا به حال ندیده ام کسی به این صراحت از اعتیاد در سالهای پس از کودتا بگوید و آن را نماد یک نبرد واقعی بپندارد.

سبک، اثرانگشت و مشخصه در نوشتن

خانجانی، نویسنده و رمان نویس گیلانی در ادامه اضافه می کند: مسئله دیگری که در زمینه صاحب سبک بودن بسیار اهمیت دارد، بحث کافه های آن دوران مانند کافه نادری، کافه فیروز و کافه فردوسی است که به تأسی از کافه های فرانسوی از هر کدام افرادی با سبکی جداگانه بیرون می آمدند. چیزی که باید مورد توجه قرار بگیرد اشخاصی هستند که در این کافه ها دور هم جمع می شدند و از قضا هر کدام هم به سبکی منحصر به فرد رسیدند. رؤیایی، فروغ، احمدی و نمونه هایی بودند که به دلیل وجود عنصر "فردیت" هر کدام امضای مشخصی دارند. چیزی که در ادبیات امروز خیلی کمتر شاهد آن هستیم، چون فردیت از ما گرفته شده و امر قدرت همه را به سوی کلونیِ میان مایه شدن پیش می برد.

او می گوید: حال ما باید مشخص کنیم که آیا نصرت را جزء دهگانه مهم ادبیات به حساب می آوریم یا خیر. و وقتی این اتفاق رخ می دهد و کسی را جزء «ترین های» ادبیات طبقه بندی می کنیم یعنی قبول کرده ایم که او صاحب سبک است اما باید این مسئله اثبات شود. این که نیما بر کتاب نصرت مقدمه نوشته یا کتابی در سطح مردی که در غبار گم شد چاپ شده است دلیل محکمی بر صاحب سبک بودن یک نویسنده نیست اما این که اثر نویسنده ای دارای اثر انگشت باشد اهمیت کار او را چند برابر می کند و او را رسماً صاحب سبک خواهد کرد که این موضوع به جرات درباره نصرت صدق می کند.

کسانی که صاحب سبک هستند میمانند. نصرت گاهی ممکن است به دلایلی در مقاطعی از زمان دیده نشود و باید منتظر بمانیم تا ببینیم جریان ادبی کی او را دوباره به سطح دیده شدن نزدیک می کند. و همین می شود که از همه صاحب سبکان دهه چهل که پشت یک میز کافه می نشستند، سهراب سپهری در دهه شصت بسیار دیده می شود. البته امر قدرت نیز این را می پسندید و سپهری را به عنوان مخدر بی خطر در فضای ادبی آن دوره می پذیرفت، همان طور که آثار کارلوس کاستاندا را، فیلم هامون را و غیره را. و این البته حق سپهری نبود، او ایماژیستی بزرگ است.

شعر و نثر در تقابل با هم

نویسنده بند محکومین معتقد است: این که اثر هنرمندی دارای اثر انگشت باشد اهمیت کار او را چند برابر می کند و او را رسماً صاحب سبک خواهد کرد که این موضوع درباره نصرت صدق می کند. باید توجه داشت که صاحب سبک شدن در ادبیات داستانی ایران شاید ساده تر از ادبیات شعری ست. ما 97 سال است که داستان داریم و اولین رقیب داستان نویس ما جمال زاده است اما شاعر وقتی پا به این عرصه می گذارد اولین رقیبش رودکی ست. قطعاً در چنین فضایی که پر از سبک های مختلف شعری ست صاحب سبک شدن کار آسانی نیست.

منادی نصرت بر فراز قصرهای سرمد

در سال های پس از کودتا برخی رسانه ها اعلام کردند که مصدق کشته و فاطمی تکه تکه شد. در حالیکه فاطمی متواری و مصدق زنده بود. البته دو روز بعد این خبر درز کرد. نصرت در دی ماه 32 شعری به نام "منادی" یا "سردار زنده است" است را می نویسد و ذکرخیر مصدق را می گوید و صادق سرمد را به عنوان شاعر دربار تقبیح می کند:

ای قصرهای مات! کجا شد حماسه ها؟ سردارِ پیرِ شهرِ طلای سیاه کو؟ خورشید از چه روی نمایان نمی شود؟ مداح هرزه شاعرِ آن بارگاه کو؟

سرانجام شاعر به اصطلاح ملی اما درباری جزو مغضوبان شاه قرار گرفت و تمام تلاش هایش برای جلب رضایت جریان روشنفکری مؤثر واقع نشد و در سال ۱۳۳۹ در رنج و بیماری درگذشت.

نصرت در سال های پس از انقلاب خانجانی عنوان می کند: اگرچه پس از عبور از دهه شصت و حتی گذار از دوم خرداد و با وجود این که بسیاری از ادارات و بخش های مختلف فضا را بسیار باز کرده بودند اما نصرت هیچ گاه خود را آلوده مقام یا مناسبت خاصی نکرد. او ادامه می دهد: حتی پس از وقایع 18 تیر وقتی من به رشت برگشتم و با آن فضای رخوتناک جامعه رو در رو شدم، بلافاصله نزد او رفتم و نصرت سطری را از برشت برایم خواند که فهمیدم این آدم هنوز فرزند زمان خود است. سطری با مضمون: "بعد از التیام زخم درد بخیه آغاز می شود"

به عنوان سؤال آخر از هر سه نفر نظرشان را راجع به معروف ترین شعر نصرت می پرسم تا ببینم از نظر آن ها نصرت در چه شرایطی این شعر را سروده است. شعری تحت عنوان "این روزها" که قسمت های عجیبی دارد.

خانجانی تأویل خود از شعر را اینگونه بیان می کند: من هیچ وقت درباره این شعر پرسشی نکردم اما وقتی به تاریخ سرایش این شعر دقت کنید، باتوجه به پایان بندی شعر، روایتی از سرگذشت خود او در دهه سی را ارائه می دهد. چرا که نصرت چندان با کسی کاری نداشت اما متاسفانه همه با او بد بودند و او خود را در این هیاهو شکست خورده معرفی می کند. اما به طور کلی آن شعر را می توان ماحصل تاریخ هنرمندان ایران به حساب آورد.

بهزاد عشقی هم دریافت خود از این شعر را اینگونه بیان می کند: اگر چند هنرمند داشته باشیم که بین زیست فردی و زیست هنری شان تفاوتی وجود نداشته باشد قطعاً یکی از آن ها نصرت رحمانی خواهد بود. و این شعر هم در واقع روایتی بود از زندگی فردی و زندگی هنری _ اجتماعی او.

محمود نیکویه هم در روایتش از این شعر، اینگونه توضیح می دهد: شعر "انهدام" را به وصیت نصرت قرار بود بر روی سنگ قبرش بنویسند اما به دلایلی این اتفاق نیفتاد.

 

بخش دوم _ کودتا و سرگذشت جریان های ادبی پس از آن

شاعران پساکودتایی

در تاریخ معاصر ما چند بزنگاه مهم وجود دارد که نصرت رحمانی متعلق به نسل سومین بزنگاه است. اولین بزنگاه، انقلاب مشروطه است که با حادثه به توپ بستن مجلس، مشروطه به نوعی شکست خورد اما مشروطه خواهی همچنان باقی ماند. دومین بزنگاه ماجرای شهریور ۲۰ و وقایع آذربایجان و جنگ جهانی دوم است. پس از مشروطه نسلی از هنرمندان پساکودتایی مانند عشقی، بهار، فرخی، و دهخدا به وجود آمد، پس از سال 20 هم هنرمندانی پا به عرصه گذاشتند که از میان آن ها می توان به گلستان و آل احمد و دیگرانی دیگر اشاره کرد.

خانجانی در توصیف وضعیت سال های پس از ۲۰ عنوان می کند: شرایط سیاسی به حدی بغرنج بود که صادق هدایت در توصیف وضعیت آن روز ها می گوید "حالا باید بنشینیم و مثل بچه ها قاشق قاشق از گه خودمان بخوریم" از این جمله دقیقاً به شرایط تیره آن دوران پی می بریم. اما نصرت محصول بزنگاه سوم تاریخ معاصر ماست. او پس از وقایع سال 32 در اوج آرمان خواهی و شور جوانی قرار داشت و عملاً شاعر پساکودتایی به حساب می آید.

این نویسنده معتقد است: اما در سال های پس از 32 چه اتفاقی می افتد؟ وقتی کودتایی به هر دلیلی رخ می دهد، نیاز اصلی امر قدرت، شور و نشاط مردم است برای تأیید عمل او، و هر چیزی که بخواهد به هر نحوی مقابل ایجاد شادی تصنعی را بگیرد عیناً خود جرم محسوب می شود. بیایید رد این فرضیه را در سال های اخیر خودمان دنبال کنیم. ما در پسا 88 با فوج عظیمی از شادی سازی روبه روییم که خود را در قالب برنامه های طنز پرشمار تلویزیونی و به وجود آوردن امکانات جمعی در مکان های عمومی نشان می دهد.

او ادامه می دهد: وقایع مرداد ۳۲ زمینه ساز شکوفایی ادبی دهه چهل بود و به همین خاطر معتقدم که ما پس از 88 حتماً اتفاق هایی در زمینه ادبیات خواهیم داشت اما باید منتظر باشیم تا این جریان نشست کند و از محصولات آن رونمایی کنیم.

خانجانی ادامه می دهد: اما اتفاقی که پس از 32 رخ می دهد این است که شاعران این دوره برعکس خواسته امر قدرت عمل می کنند و سعی دارند تا فضای تیره و تار جامعه را با انفعال خود نشان دهند. بر همین اساس، اعتیاد در این دوره کاملاً امر سیاسی است.

خانجانی می گوید: حال این سؤال به وجود می آید که چرا در دوره ما و پس از سال 88 اعتیاد امر سیاسی نیست؟ دلیلش این است که به دلیل وفور مواد مخدر، مصرف آن تبدیل به امری پوپولیستی شد و استفاده از آن فرد را در زمره جریان عام جامعه قرار خواهد داد و امر قدرت گویی چنین می خواهد. اکنون اعتیاد مقابله ای در برابر خواست جریان امر قدرت به حساب نمی آید. پس نتیجه می گیریم که یک موضوع در دوره های مختلف اثرات مختلفی دارد.

عشقی با ورود به این بحث اضافه می کند: در واقع پس از دهه چهل مبحث اعتیاد دیگر نمی توانست نوعی مقابله و اعتراض به جریان حاکم باشد و در واقع کم کم به سمت هدف جریان قدرت رفت تا هنرمندان را از صحنه دور نگه دارد.

نیکویه معتقد است: در همان دهه 30 هم بعضی از شعرای فرانسه فعالیت می کردند که الگوی نصرت بودند. آن ها می خواستند با یک زندگی غیر معمول بیشتردر میان توده های اجتماع نمود پیدا کنند. آراگون، پل ورلن، آرتو رمبو نمونه هایی از شخصیت هایی بودند که نصرت در دوره ای تحت تأثیر آن ها بود.

خانجانی ادامه می دهد: در مقاله پیرمرد چشم ما بود، آل احمد می نویسد وقتی نیما در زندان بود من برای او وسایل استعمال مواد مخدر می فرستادم. همه اینها مقابله با امر حاکمی ست که پس از به فرجام رسیدن کودتایش شادی می خواهد و سعی در آفریدن آن دارد.

خانجانی ادامه می دهد:

سال ۳۲ کودتا اتفاق می افتد و بهار ۳۶ داستان بلند مردی که در غبار گم شد نصرت رحمانی چاپ می شود فضای آغازین کتاب فضایی پساکودتایی است که مردم در اتمسفری ابرناک و خاکستری گرفتار آمده اند. خانجانی معتقد است: این کتاب در واقع ریشه شناسی شعرهای نصرت رحمانی است و ریشه بسیاری از آثارش در آن قابل بازیابی است.

هنرمندان پساکودتایی گرفتار چه مصائبی خواهند شد؟

خانجانی در ادامه بحث به مواجه تاریخی ادبیات و سیاست اجتماعی می پردازد و عنوان می کند: اگر قرار باشد در مورد شعر نصرت حرف بزنیم من در خود صلاحیت صحبت نمی بینم اما چون داستان نویس و مدرس داستانم ترجیحم این است که بر کتاب مردی که در غبار گم شد متمرکز شوم. در بحث پایه ای ماجرا می توانم مبحث قبلی را ادامه دهم و به بررسی این مهم بپردازم که هنرمندان پساشکست و پساکودتایی گرفتار چه سلسله اتفاقاتی خواهند شد؟

او ادامه می دهد: همان طور که اشاره کردم، در پساکودتا یک چیز رخ خواهد داد و آن تاکید امر قدرت بر شادی در جامعه است و هرآنچه که بخواهد به نوعی با شادی مبارزه کند عمل سیاسی تلقی خواهد شد. پس مواد مخدر و اعتیاد ناشاد بر امر سیاسی «تا» می خورد، همان طور که مسکرات شاد بر امر سیاسی «تا» می خورد. یعنی اینکه می توانیم یک قوطی نوشیدنی را بر مباحث اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی موازی خوانی کنیم و از هر کدام تفسیری قابل استناد به دست بدهیم. بحث شوریدن و شورش به اشکال مختلف، یکی از بحث های همیشگی ادبیات بوده است. مثلاً در امریکا ما شاهد شکل های مختلفی از شورش بودیم، وقتی امر قدرت در ویتنام درحال جنگیدن است، هنرمند می آید و خود را عریان می کند و لخت گیتار می زند و به این وسیله اعتراضش را به گوش امر قدرت می رساند. شاعرانی چون نصرت در دوره های زمانی مختلف به شدت از این هنرمندان الگو می گرفتند.

او ادامه می دهد: ببینید بعد از انقلاب روسیه چه رخ می دهد؟ مایاکوفسکی که یک شاعر فتوریست انقلابی است، هنگامی که می بیند انقلاب درحال انحراف است خودکشی می کند و وصیتش انگار این است که یک لیوان شراب باید همیشه روی سنگ قبرش باشد و هنوز که هنوز مردم می روند و آن لیوان را پر می کنند و این مسئله به عنوان نمونه ای از ایستادن در برابر انحراف امر قدرت جالب است.

این نویسنده گیلانی عنوان می کند: هنرمند ممکن است به وسیله تا زدن مواد مخدر بر امر سیاسی، علیه امر قدرت بشورد. یعنی اعتیاد به عنوان یک عمل منفعلانه نیست وقتی آن را بر امر سیاسی تا بزنیم و فاعلانه عمل کنیم. البته هیچ ضمانت اجرایی ندارد که شاعر یا نویسنده در دوره های پساکودتایی از مهلکه اعتیاد جان سالم به در ببرد، حتی اگر دیگر اعتیاد امر سیاسی نباشد و فقط امر فردی و جسمی باشد. در پساکودتا سرنوشت ها تراژیک می شوند، اسماعیل شاهرودی سر از تیمارستان درمی آورد، برخی سر از خارج کشور و تبعید خودخواسته درمی آورند، بعضی دق می کنند و می میرند و بسیاری از موارد از این دست و در این میان تنها عده قلیلی بودند که توانستند از شورش آرمانخواهانه و اعتراضی به وسیله ی اعتیاد، جان سالم به در ببرند.

او اضافه می کند: واقعیت امر این است که دوره های پساانقلابی مثل پساانقلاب 57 دیگر چندان دوره شعر نیست. چند هنر مانند شعر اثر آنی دارند که فوراً بر مخاطب تأثیر می گذارند و تهییجش می کنند و این هنرها مربوط به دوره پیشاانقلاب هستند. دوره پساانقلابی که مثل همه انقلاب های جهان با شکست روشنفکری و به فکر فرو رفتن و یأس همراه است، دیگر شعر اثر چندانی ندارد، مگر اینکه بگوید: «من مرثیه سرای دلِ مرده خویشم» یا بگوید «من مرثیه سرای وطنِ مرده خویشم» ما شعر را برای تحریک کردن و تهییج کردن پیشاانقلابی لازم داریم و در فضای مغموم پساانقلابی شاید نثر بیشتر پاسخگوی احوال جمعی است و به همین دلیل بعد از انقلاب 57 به یک باره دوباره دوره داستان و رمان فرا می رسد و داستان نویسی جانی دیگر می گیرد.

خانجانی ادامه می دهد: بدن ها در حالت پساکوتا عوض می شوند و لااقل به سه حالت درمی آیند. اول اینکه هنرمند کاسه بشقاب خود را به هر قیمتی و پرداخت هر هزینه ای از امر حاکم جدا می کنند. دوم اینکه هنرمند حالتی پیدا می کند که جذب امر قدرت می شود، مانند شاعرانی که حتی جرئت شکستن فرم را هم ندارند و هنوز به همان شیوه برابری مصرع ها شعر فرمایشی می گویند. سومین حالتی که رخ می دهد منفعل شدن و ایستادن در جایی است که به قول ما گیلک ها لحاف کرایه ندهند، آن ها از هنرمند بودن تبدیل به آدم فرهنگی اقتصادی می شوند، وسط در وسط دری می ایستند که در یک سویش امر قدرت قرار دارد و در سوی دیگرش روشنفکری مستقل. اینان غالباً بدل می شوند به ناشران بینابین و میزبانان فرهنگی و گالری یا موزه دار و فعالان جوایز خصولتی و غیره. چیزی شبیه اتفاقی که در پسا 88 برای بسیاری از مدیران مثلاً فرهنگی و بسیاری اصلاح طلب ها و هنرمندان متوسط یا شکست خورده رخ داد.

پس از 32 چه کسانی این وضعیت را داشتند؟

کسی که می تواند مثال خوبی باشد شخصی است به نام صادق سرمد. از طرفی مانند بسیاری از شاعران مستقل شکست مانند نیما، امید، شاملو و نصرت نشد و از سویی در تلاش بود تا با پادرمیانی میان جریان حاکم و جریان روشنفکری این دو فضا را به هم نزدیک کند اما متاسفانه مغضوب شاه واقع شد.

چرا پس از زمانه نصرت، اعتیاد چندان امر سیاسی تلقی نمی شد؟!

خانجانی با بررسی فرازهای مختلف تاریخی این بار به اثر اعتیاد در دهه 60 می پردازد و اضافه می کند:

اما برسیم به اینکه آیا در دهه 60 امر اعتیاد امر سیاسی هست یا نه؟ تا بسته شدن تمام فضاها، یعنی سال 60، مصرف مواد مخدر امر سیاسی نیست اما بعد از آن، در دوران خلخالی و مبارزه با مواد مخدر، برای اینکه انرژی بدن ها جهت جنگ با عراق هدر نرود، اعتیاد امر سیاسی است. یعنی امر قدرت می گوید: "هم روزنامه نداشته باش هم سندیکا نداشته باش هم حزب نداشته باش هم جسم داشته باش و برو بجنگ".

بهزاد عشقی هم در ادامه می گوید: در عین حال یک قرائت دیگر هم در دهه 40 وجود داشته است. اعتیاد امر قدرت است و قدرت هنرمندان را درگیر اعتیاد می کند تا اعتراض نکنند چون لازمه ی اعتراض هوشمند بودن است و اصلاً در ذات هنرمند و آرتیست، غیرمعمول زندگی کردن نوعی از مواجه با جهان است و بسیاری از مواقع امر قدرت این را نمی پذیرد.

کیهان خانجانی اضافه می کند: هنرمند باید دوران خود را بشناسد. مثلاً اکنون اگر هنرمندی با این استدلال که دارد کارِ پسا 88 می کند و این یک عمل سیاسی یا حتی امر سیاسی است، و مواد مخدر مصرف کند، در اشتباه است. چراکه زمانه اکنون زمانه وفور مواد مخدر است و هنرمند باید به قضیه مشکوک شود و بداند که وقتی همه در این جریان حرکت می کنند او باید در جهت مخالفش حرکت کند. زمانه ما با دهه های 30 و 60 تفاوت های اساسی دارد و این تفاوت ها نباید مورد غفلت قرار بگیرند. در پسا 32 امر قدرت، شادی را نیاز داشت تا به وسیله آ بگوید: «ببینید که مردم از کودتا احساس رضایت می کنند و در سالهای پسا 60 امر قدرت معتقد بود: ببینید که مردم از نتیجه انقلاب و رانده شدن چپ ها، لیبرال ها و دموکرات ها شادند.

بخش سوم _ نصرت و سال های زندگی در بندر غریب

ادامه ی ردپای شاعر خسته دل من را به انزلی می رساند. گوشه هایی از شهر به افرادی بر می خورم که نصرت را نه به عنوان شاعر بلکه شبیه دوستی قدیمی می پنداشتند که جای خالی اش سخت دلتنگشان می کرد. نصرت رحمانی را از آن خودشان می دانستند و وسیله ی این نزدیکی، رابطه ی صمیمی نصرت با فردی به نام فرهنگ پور امید یا به زبان خودشان «غلام شاعر» بود. به قهوه خانه ی بلوار انزلی می روم، جایی که اسمش را گذاشته بودند «غار» و پاتوق روشنفکری روزگار نصرت در انزلی بود. آنطور که در خاطرها مانده است غلام، شاعری بود با یک شعر؛ «لاکومه». قدیمی های انزلی تعریف می کنند که آن زمان به هر بهانه ای غلام را سر ذوق می آوردند تا برایشان «لاکومه» بخواند و جمع را از شور آکنده کند. شنیدم دست خطی از یار غار نصرت در میان برخی از دوستانش در انزلی هنوز وجود دارد. سرنخ ها من را به مردی رساند که خودش را فائز معرفی می کرد. مردی که هلهله خاطرات جوانی، سالخوردگی اش را پنهان کرده بود. برایم تعریف می کند: «آن زمان پاتوق ما غار بود. شب های زیادی غلام را می دیدیم، همه می دانستیم کافیست بخواهیم که غلام بخواند و او بی شک خواهد خواند. این را هم می دانستیم هرکس تقاضا کند باید دستخوش خواندن غلام، شیتیل بدهد. خلاصه هرکس که زیادی سرکیف می آمد، التماس دعایش را پیش غلام شاعر می برد. غلام لاکومه را برایش می خواند و ناز شست می گرفت. یک بار همه ی اعتماد به نفسم را جمع کردم و به جمع بزرگان وارد شدم. نزد غلام رفتم و از او خواستم لاکومه را برایم بنویسد و با گشاده رویی نوشت.. دست خطش دست من ماند. (عکس بالا) سالیان سال است که دارمش. تا اینکه سال ۷۶ ساری بودم و برای نیما بزرگداشت گرفته بودند. خیلی از بزرگان آمده بودند از جمله نصرت. جلو رفتم و پس از احوال پرسی، مصاحبتمان گل انداخت و من حرف غلام شاعر را پیش کشیدم. و نصرت تعرف کرد: «یک بار نشسته بودیم غار، آن زمان تازه داشتند به قایق های مرداب انزلی شماره پلاک می دادند. یکی از صیادها به غلام گفت باید برای قایقم اسم انتخاب کنم تو چه اسمی پیشنهاد می کنی، غلام هم گفت بگذار: «لاکومه» کرجی فرتوت دیار مرداب. و من ادامه دادم: «کرجی نیمه خراب و این اتفاق بین ما بیشتر شد.» و همین طور یک مصرع من می گفتم و یک مصرع غلام و خلاصه کامل شد. این شعر را غلام شروع کرده بود، او گفت و من فقط دستی بهش کشیدم. باید شعر غلام می بود تا شعرمن! در ادامه فائز برایم از دیگر چیزهای نصرت هم گفت. از حال روز ترسناکی که برای خودش ساخته بود، از زوال که در عمق خودش می کاشت و در عین حال از گیلکی حرف زدن و صمیمیتش که هیچ گاه کم نشد.

من خوشحال از این که هنوز ردپای نصرت رحمانی پرطمطراق باقیست، از فائز خداحافظی می کنم و حس می کنم در نزدیک شدن به جهان زیسته نصرت رحمانی موفق بوده ام.

انزلی، بندر غریب را به مقصد آرامگاه سلیمان داراب رشت ترک می کنم، تا شاید بر مزار نصرت، چیزهای تازه ای از او بیابم.

رو به رویم سنگ قبری است که بر آن نوشته اند: ای نازنین اندوه اگر پنجه به قلبت زد تاری ز موی سفیدم در عود سوز بیفکن تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری

به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code