| یکشنبه، 09 اردیبهشت 1403
یک روز غم‌انگیز با بیماران بخش روماتولوژی بیمارستان رازی رشت؛
       کد خبر: 145603
نگاه ایران/بابک مهدیزاده: پزشک ها و پرستارها ریخته اند سرش با یک دستگاه تنفس مصنوعی. چند روز است کارشان همین است. آن هم در یک اتاق کوچک که 6 تخت را تنگ هم جا داده اند و همراهانی که می لولند بین بیماران و دست و پای پزشک ها. بیمار نبضش می رود و پرستارها فریاد می کشند و دکترها می دوند. همه این ها جلوی چشمان وحشت زده بیماران دیگر. بیمارانی که برای بهبودی بیش از هر چیز به آرامش و روحیه نیاز دارند. یکی اشک می ریزد و دیگری مدام از همراهش می پرسد: رفت... این بار رفت... پیرمردی بود لاغر و ناتوان. باید در بخش اورژانس بستری می شد اما به گفته پرستار بخش روماتولوژی،چون  در اورژانس و CCU تختی برای بستری شدنش وجود نداشت به این بخش منتقل شد. ربطی به بیماری اش نداشت. کسی از درد رماتیسم که نمی میرد. اما این یکی مُرد؛ درست جلوی چشمان وحشت زده بیماران دیگر که آمده بودند خوب شوند و بروند خانه هایشان. حالا همه بهت زده اند. تازه اولش هست. خانواده مرحوم هجوم می آورند. اتاق جای نفس کشیدن نیست. یکپارچه سیاه شده است. اشک و ماتم. بیماران تخت های دیگر به خاطر دردهای جسمانی و استخوانی و دیابت توان حرکت ندارند که صحنه را ترک کنند و از مهلکه جان به درببرند. همه این اتفاقات دردناک جلوی چشم 5 بیمار دیگر بخش روماتولوژی بیمارستان رازی می گذرد. بیمارانی که از سر ناچاری و به امید بهبودی به تنها بخش روماتولوژی بیمارستان های گیلان آمده بودند، حال مرگ را در یک قدمی خود دیده اند. وضعیت جنگی در بیمارستان رازی این صحنه تنها نمایی از سریال ترسناک و درد آوردی است که هرروز و هر ثانیه در بیمارستان قدیمی و دولتی رازی تکرار می شود و این تازه بهترین بخش این بیمارستان است. به بخش اورژانس که می روی. راهروها هم پر است از تختخواب های بیمارستان با بیماران بدحال و بعضاً در حال مرگی که دوش تا دوش هم، به ردیف خوابیده اند. یادآور روزهای جنگ. بیشتر شبیه فیلم های جنگی است و بیمارستانی که آخرین پناه انسان هاست. بوی تعفن و رد خون و چشم های بی فروغ انسان ها. گچ های ریخته شده دیوارها و کاشی های شکسته و زردی سقف و کم نوری لامپ و کثیفی زائدالوصف بیمارستان و پایین ترین سطح کیفت غذا به کنار. یخچال اتاق بیمارها که درش را بازکرده اند تا بخش به شیوه قدیمی و ابتدایی آب شود و گنداب شره کرده است کف سالن نگهداری بیمارها هم به کنار. حتی چسب های نواری زده شده بر سرامیک دیوار اتاقی که می بایست همیشه استریلیزه باشد هم به کنار. مطمئناً این حجم از کثیفی و بی توجهی و آلودگی در هر واحد صنفی دیگری بود مرکز بهداشت و تعزیرات بلادرنگ دستور پلمپش را داده بودند. اما بیمارستان... پزشک... جامعه پزشکان... نیازمندی آدم ها... آخرین امید نجات... همراهان بیمار، بیمار شده در سیستم معیوب این کلمات، پازل مرگ است انگار؛سیکلی معیوب و جانکاه، کسی را هم قدرت پیشگیری آن نیست. بیمار شاید تمام این دردها را تحمل کند اما اگر فرشته نجاتش یعنی پزشک با او بی مهر باشد دیگر آخر خط است. همراه بیماری که به خاطر درد در کتف و کمرش یک هفته است در بخش روماتولوژی بیمارستان رازی بستری شده معترضانه به دکتر می گوید: «پس چرا هیچ کس جوابمان را نمی دهد.» دکتر همان طور که در حال راه رفتن است بی آنکه نگاهی به همراه مریض بی اندازد آهسته و مقتدر می گوید: «وقت ندارم» شاید حق داشته باشد. رزیدنت است و یک نفر آدم بین آن همه بیمار. اما همین یک جمله اش آستانه تحمل همراه بیمار را به نقطه جوش می رساند. زن است اما می رود که حمله کند به آقای دکتر: «مگر حیوانیم که حتی زحمت نگاه کردن به آدم را هم به خودت نمی دهی. وقتی سوال می پرسم وظیفه ات است جواب مرا بدهی.» در فیلم های خارجی وقتی بیمارستانی را نشان می دهند پزشک ها بعد از هر معاینه و عملی، می ایستند و باحوصله به تمام سوالات همراهان بیمار جواب می دهند. وضع اگر وخیم باشد می آوردنش در اتاق تا با توضیحات علمی و دلداری ، حالشان را خوب کنند. چرا؟ چون این همراه بیمار است که باید روحیه پرستاری از بیمار داشته باشد. همراه نالان ، حال بیمار را هم خراب می کند و افسردگی، آخر کار هر بیماری است و تیر خلاص بر مقاومت و مبارزه. اما اینجا...ایران... فرقی نمی کند بیمارستان خصوصی باشد یا دولتی... همراه بیماری که مبتلا به مرض قند است و مچ پایش دچار عفونت شده می گوید: « دو هفته است بیمارمان در اینجا بستری است. بیماری قند دارد و نمی تواند برود زیر تیغ جراحی. تا اینکه دیشب بعد از دو هفته با تلاش دکترها و داروها توانستند دیابتش را کنترل کنند و آماده جراحی شود. ساعت 11 شب آماده اش کردند و بعد از نیم ساعت برگردادند. در اتاق عمل گفتند جانداریم و نوبت یک بیمار اورژانسی است. این یعنی اینکه بازهم باید چندین روز منتظر بمانیم تا دیابتش به نقطه پایینی برسد و عمل شود. هیچ چیز اینجا تغییر نکرد جز پاهای پدرم که دو هفته پیش فقط انگشتش سیاه شده بود الان کل مچ پایش. اگر دو هفته پیش فقط می بایست یک انگشت را می بریدند الان احتمال بریدن کل مچ پا به پایین هست. هیچ دکتری هم حوصله صحبت با بیمار را ندارد. درمانده انگار ول شده ایم در بیابانی برهوت.» پزشکانی که برای ویزیت حضور ندارند بیماری که دچار رماتیسم شدید گردن است می گوید: سه هفته است که اینجایم. درد و بیماری ام به کنار. به هم ریختگی و بی برنامگی و آلودگی بیمارستان بیشتر حالم را خراب می کند. پزشک معالج ما آقای ]...[ است. او به من نامه بستری شدن در بیمارستان رازی را نوشت. اما حتی یک بار هم مرا اینجا ویزیت نکرد. وقتی مطبش رفتم و گفتم خانمم کارمند آزمایشگاه ]...[ است با بدخلقی گفت جواب آن آزمایشگاه را قبول ندارم و برای یک آزمایشگاه دیگر نامه نوشت. همین تغییر یک هفته درمان مرا به تاخیر انداخت. الان بیشتر از یک ماه است که درد می کشم. بی آنکه دلیلش را بدانم و دکترها هم دلیلش را بگویند. یکی از این رزیدنت ها به من گفت که رماتیسم بیماری پیچیده ای است و دنیا عاجز مانده از شناخت کاملش. اما من که متوجه این مسائل نمی شویم.  یک ماه است درد می کشم و سه هفته است این بیمارستان بستری شده ام. اولین روز یک دکتر معروف آمد و امیدوار شدیم با آمدنش اما از فردایش پیدایش نشد.آخر فهمیدم رفته مسافرت، به او خوش بگذرد اما ما هم آدمیم به خدا. حالا هرروز یک دکتر جدید سراغم می آید و آزمایش می نویسد. دانشجویان ترم آخر پزشکی هم می آیند. شده ام عین یک موش آزمایشگاهی اما کسی حتی یک کلمه به من چیزی نمی گوید. همین طور می روند و می آیند انگار که اصلاً وجود ندارم. انگار اصلاً مرا نمی بینند. فقط کالبدی می بینند که باید تشریحش کنند. دیگر خسته شده ام.» بیمارستان هایی شبیه همدیگر ازنظر سطح خدمات این ها همه شاید تکرار مکررات باشد برای ماهایی که می دانیم چه خبر است در بیمارستان ها. از رازی تا پورسینا و از آریا تا گیل. همه شبیه همدیگرند. فقط شدت و حدتشان باهم فرق دارد. در همان یک روزی که به خاطر بیمارم بین بخش داخلی بیمارستان آریا و بخش روماتولوژی بیمارستان دولتی رازی در رفت وآمد بودم هم گریه های هیستریک بیماری را در بیمارستان رازی دیدم که در جواب آزمایش سونوگرافی اش ، کیست سرطانی تشخیص داده بودند و بعد از تکرار آزمایش فهمیدن اشتباه کرده اند. هم در بیمارستان خصوصی آریا بیماری را دیدم که چنان متفکرانه درگذشته اش غوطه ور شده بود تا یادش بیاید واقعاً زمانی ، جایی ، به خاطر بیماری ای معده اش را برداشته است یا نه، چون دکتر معالجش خیلی جدی بعد از آزمایش آندوسکوپی به او گفته بود قبلاً معده ات را جراحی کرده ای و برداشته اند اما بعد فهمیدند تشخیص پزشک اشتباه بوده است. و هم بیماری را دیده بودم که به خاطر حال وخیمش به بخش اورژانس بیمارستان آریا آمده بود و به این خاطر که کسی نمی توانست دردش را تشخیص بدهد چون هیچ پزشک متخصصی آنجا نبود و پزشک عمومی کشیک هم حال جواب دادن به همراه بیمار نداشت، دچار خنده های عصبی شده بود. این صحنه های تلخ وضعیت خدمات درمانی شهر ما رشت است. اما بدتر از معضلات و کمبودهای خدمات درمانی، پزشکانی هستند که فکر می کنند تنها وظیفه شان تیمار بیمار است اما نمی دانند که بزرگ ترین مرهم، لبخند پزشک به بیمار است و کمی حوصله به خرج دادن. فقط کمی...  
به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code