| پنجشنبه، 06 اردیبهشت 1403
از تئاتر بی‌مخاطب تا سپیدرود بی اسپانسر
       کد خبر: 140954
بابک مهدیزاده 1-بعضی تیم ها را ستاره هالی می نامند. یعنی بعد از چند سال به یک باره در آسمان فوتبال می درخشند و دوباره کم نور می شوند.همچون ستاره دنباله دار هالی که هر 75 سال یک بار بر فراز آسمان کره زمین دیده می شود. این تیم ها درخشندگی شان همیشگی نیست. یکی اش کیه وو چند سال پیش لیگ سری A ایتالیا. دیگری لسترسیتی دو فصل پیش لیگ برتر انگلیس. یکی هم که برای ما ایرانی ها شناخته شده و یادآوری اش لذت بخش است هرتا برلین چند سال پیش (دوره علی دایی و کریم باقری) بوندسلیگای آلمان. حال بعضی ها فروغشان به یک نیم فصل می رسد؛ مانند «کیه وو» و بعض ها هم نورشان یک فصل تمام چشم ها را خیره می کند؛ مانند لسترسیتی. مهم ترین عاملی که این ستاره های هالی را به ظهور می رساند ، «انگیزه و مسائل روحی روانی» است. در ایران هم از این نمونه ها کم نداشتیم. خاطره انگیزترینش تیم ملی ایران در رقابت های مقدماتی جام جهانی 1998 فرانسه است. وقتی ایران با مایلی کهن از یک قدمی صعود به یک باره پا در آستانه سقوط نهاد و به مرحله پلی آف رفت تا با تیم قدرتمند استرالیا رقابت کند فدراسیون دوران صفایی فراهانی ریسک بزرگی کرد و والدیرویرای برزیلی را که در تیم های عربی شاغل بود به ایران آورد. ویرا کاری کرد کارستان اما نه به خاطر ایده های تاکتیکی اش بلکه به خاطر روحیه ای که در تیم افسرده ایران دمیده بود. به همین خاطر هم فدراسیون آن زمان ریسک دیگری کرد و والدیر ویرای محبوب را برکنار و تومیسلاو ایویچ نامدار را استخدام کرد. سپیدرود دوست داشتنی ما هم این روزها چنین حال و هوایی دارد. فصل پیش در لیگ یک همچون ستاره هالی بود. چه بسا اگر موفق به صعود در لحظات آخر نمی شد معلوم نبود که امسال چه سرنوشت تلخی در انتظارش می بود. اینک که سپیدرود به لیگ برتر رفته ، درخشش مدام در حال چشمک زدن است. سپیدرودی که بعد از دو دهه به سطح اول فوتبال ایران صعود کرد به این دلیل ستاره هالی بود که نه صاحب و مالک داشت ، نه اسپانسر داشت ، نه امکانات داشت ، نه پول داشت و نه داخل میدان بر اساس یک فکر منسجم پیشرفته بازی می کرد و نه ستاره داشت. سپیدرود بعد از سال ها به لیگ یک آمده بود و یک شهر حسرت زده را به شوق آورد. مربی اش استاد روحیه و بازی های روانی بود. آن قدر در این کار خبره بود که بعضی اوقات از آن سوی بام می افتاد و مدام اخراج می شد. علی نظرمحمدی آن روزها که در زمین سبز برای تماشاگران دست تکان می داد و حرکات آکروباتیک می کرد و دقایق پایانی همچون یک مهاجم جلوی دروازبان حریف می ایستاد یک ورزشگاه را به سر شوق می آورد. همچون والدرامای کلمبیایی و چیلاورت پاراگوئه ای. همچون عابدزاده خودمان و آن حرکت خونسردانه اش در بازی با استرالیا که با تک دست ، توپ حریف را قاپید یا در بازی با کره جنوبی جلوی چشم ده ها هزار نفر پاهای بازیکن حریف را کشید و بردش خارج از زمین. نظرمحمدی هم چنین خصیصه ای دارد. سراسر شور و هیجان و روحیه است. همین یک عامل هم در کنار انرژی فوران شده مردم رشت باعث صعود شگفت انگیز سپیدرود شد. اما هر عامل هیجانی یک روزی به سر می رسد. برای کیه وو به سر رسید ، برای لستر هم همچنین. برای سپیدرود هم به سر می رسد. سپیدرود بی صاحب و مالک و پول و اسپانسر و ستاره ، به زودی فریادهای شورآمیز تماشاگران و رفتارهای انگیزشی مربی جوانش را هم بی ثمر خواهد دید و به آخر خط می رسد. خسته از فقر و بی معرفتی و بی توجهی. این تیم بیش از هر چیزی به اقتصاد محتاج است؛ اقتصاد ورزشی، اقتصاد فوتبالی. 2-    اقتصاد، علم عرضه و تقاضا است. رمز شکوفایی اقتصاد هم تناسب درست میان عرضه و تقاضا است. یعنی باید بتوانی تقاضای بازار را بشناسی و محصولت را به درستی عرضه کنی. آمریکایی ها اسمش را گذاشتند مارکتینگ. رمز پیروزی شان بود. کار به جایی رسید که لازم نبود در بازار تقاضایی باشد تا محصول را عرضه کنند. با مارکتینگ برای محصول بی تقاضا هم تقاضا ایجاد کردند. دانشگاه برایش تاسیس کردند و اساتید خیلی جدی در ترم های متعددی دانشجویانشان را آموزش می دیدند که از چه زاویه ای تاریخ بخوانند ، چگونه جوامع را بشناسند ، چگونه نیازهای یک جامعه را برآورده کنند و چطور یک محصول را به بهترین شکل ممکن به جامعه هدفِ مصرف گرا بفروشند. در فیلم گرگ های وال استریت ، لئوناردو دی کاپریو برای سنجش کارآموزانش در بورس امتحانی معمولی گذاشت و گفت چه کسی می تواند یک خودکار را به من بفروشد. از میان آن همه کارآموز یک نفر بود که با طرح یک سوال ساده توانست قهرمان داستان را متقاعد کند که به خودکار نیاز دارد. آمریکایی ها به این می گویند مارکتینگ و ژاپنی ها بعد از جنگ این راز را دریافتند که به جای دشمنی با دشمن دژخیمشان ، راز اقتصادی شان را یاد بگیرند. دانشجویان ژاپنیِ دانشگاه های آمریکا بعد از فراگیری این راز به جای آنکه ماندگار شوند در کشوری که با بمب های شیمیایی ، کشورشان را نابود کرد به ژاپن بازگشتند تا این کشور کوچک شرق آسیایی در کمتر از دو دهه بتواند هرآنچه که تولید می کند را به جهانیان بفروشاند و گوی سبقت را از آمریکا و دنیای غرب برباید. حال ما در ایران و مشخصا در گیلان نیاز به علم مارکتینگ داریم. در تمام زمینه هایش. بازاریابی در گیلان خلاصه شده به تعدادی جوان و دانشجوی بیکار محتاج به پول که حقوق 500 هزار تومانی دریافت می کنند و یک بروشور دستشان می گیرند ، از صبح تا شب ، از این مغازه به آن مغازه، تا اجناس شرکت ها را بفروشند و پورسانتی اندک دریافت کنند. بی هیچ آموزش علمی. با این شیوه حتی آدامس هم نمی شود فروخت چه برسد به کالاهای اساسی. در اقتصاد هرچیز عرضه شونده ای ، کالا محسوب می شود. فرهنگ هم کالا است. فوتبال هم کالا است. حتی سیاست هم کالا است. مثلا به وضعیت تیاتر در گیلان نگاه کنید. اولین سالن تیاتر ایران در رشت بود. گیلان ید طولایی در رشد و تعالی تیاتر داشت و دارد. نمونه ای مانند اکبر رادی کل تاریخ تیاتر ایران را بس. اما به وضعیت کنونی تیاتر گیلان نگاه کنید. تمام تیاترهایی که از تهران به رشت می آید در عرض چند ساعت بلیط شان فروش می رود اما خود گیلانی ها که تیاتر می گذارند باید با هزار ترفند و ژانگولر بلیط بفروشند. دلیلش مطمینا ضعف در اجرا و داستان نیست. نه اینکه نباشد، دلیل اصلی اش نیست. دلیل اصلی عدم استقبال جامعه از تیاتر گیلان عدم رعایت اصل مارکتینگ است. شما برای فروش –اگر یکی از اهداف اصلی اجرای نمایش فروش بلیط باشد وگرنه اگر صرفا ارایه یک کار هنری با مخاطب معدود است که مخاطب بحث ما نیست- یک اثر هنری باید عوامل انگیزشی برای جذب مخاطب را داشته باشید. مردم وقتی به تیاتر می آیند که یا نمایشنامه نویسش یک هنرمند معروف عام پسند – عام پسند نه به معنای هجوش- باشد یا کارگردان محبوبی باشد یا حداقل یکی از بازیگرانش ستاره شناخته شده ای باشد. بدون این عوامل چرا یک مخاطب عام باید پایش را به سالن تیاتر بگذارد. تماشاخانه هامون در حال ایجاد فرهنگ تماشای تیاتر است. تیاترهای خوبی را هم به صحنه خواهد آورد. اما باز کافی نیست. رشت باید به جایی برسد که هر روز سالن های تیاترش شاهد حضور ستاره های ملی باشند. در آن صورت است که تیاتر تبدیل به کالایی جذاب برای مخاطب می شود و در گام بعدی می توان امیدوار بود که هنرمندان بومی هم تبدیل به ستاره هایی بزرگ شوند و مخاطبی که با تیاتر آشنا شده است آثار هنری اهالی گیلان را با رغبت ببیند. نه تنها در تیاتر که در تمامی زمینه های هنری ما نیاز به یک بازار مارکتینگ داریم و پیدا کردن روش های مناسب برای جذب مخاطب. در حوزه اقتصاد هم ما همین مشکل را داریم. بزرگ ترین مشکل محصولات تولید شده در گیلان عدم پیدا کردن بازار در خارج از مرزهای استان است. وگرنه محصولات لبنیات سارا به مراتب باکیفیت تر از محصولات لبنی دیگری است که در استان های همسایه به راحتی فروش می روند اما سارا در خود رشت هم هیچ گاه دست بالا را در فروش نداشته است. شاید این عقب ماندگی اقتصادی به ده ها عامل دیگر هم مرتبط باشد اما یکی از عوامل اصلی اش همین ضعف در مارکتینگ است. یا در دورانی که اتحاد جماهیر شوروری فروپاشید و بازار کشورهای مشترک المنافع به ما چشمک می زد و منطقه آزاد انزلی هم تاسیس شده بود با هزار رایزنی و لابی دولتی توانستیم مشتریانی پیدا کنیم اما نتوانستیم بازار را حفظ کنیم. ضعف اصلی ما در همین مارکتینگ بود. دنیا به آن می گوید نسل سوم بازاریابی. یعنی اینکه کارتان با فروش محصول تمام نشده و تازه ابتدای کار هستید. تعریف علمی اش این است: ارتباط دائمی با مشتری تا نفوذ به ذهن و قلب او. به جایش بنابه آنچه که استاندار وقت ، علی صوفی برایم تعریف می کرد: طرف های تجاری ایران در کشورهای شمالی دریای خزر بعد از دو بار خرید محصول از ایران به شدت شکایت داشتند که چرا محصولات ایرانی از کیفیت باثباتی برخوردار نیستند و بعد از هر مرحله ارسال، محصولاتی با کیفیت های پایین تر بدستشان می رسد. ما در جهانی که برای عقب نماندن از رقابت نیازمند همراهی با مصرف کننده تا پس از مصرف است به راحتی بعد از دوبار فروش محصولاتمان ، قید نظارت دائمی بر روی محصولاتمان را زدیم و بازار فربه شمال دریای خزر را دو دستی تقدیم ترکیه و کشورهای عربی کردیم. سپیدرود هم دقیقا با همین مشکلات دست و پنجه نرم می کند. سپیدرود به طرز مضحک و تلخی تنها تیمی است که حتی هیچ اسپانسری بر روی پیراهنش ندارد. در دوره ای که سرمایه داران برای تصاحب تیم های دسته دومی فوتبال ایران سر و کله می شکنند چطور ممکن است تیم لیگ برتری و پرطرفداری همچون سپیدرود نتواند بعد از یک سال یک خریدار پیدا کند. این به ضعف مسئولان گیلان در امر مارکتینگ برمی گردد. در گیلان نمی دانند چگونه کالایی مانند سپیدرود را تعرفه کنند ، چطور برای مشتری پیدا کنند و چطور در این بازار مستعد از سپیدرود پول بسازند. اینکه تیم محبوب یک شهر یک میلیون نفری را نتوانی به عنوان یک کالای خوب به مشتریان بفروشی ناشی از ناکارایی مسئولان است. هر شرکت تجاری بزرگی آرزو دارد که نامش روی پیراهن تیمی قرار بگیرد که صدها هزار نفر برایش اشک می ریزند و عاشقش هستند. سپیدرود یک بهانه تجاری بزرگ است برای هر شرکتی که در پی شکوفایی و فروش بیشتر است. اما این بازاریابان هستند که باید بتوانند با علم مارکتینگ ، جاذبه های تجاری سپیدرود را به مشتریان و علاقمندان بشناسانند. وقتی یک محصول تجاری می تواند با قرار دادن نامش بر روی پیراهن سرخ سپیدرود صاحب قلب و جیب و فروش انحصاری یک شهر شود چرا مسئولان ورزش که نقش بازاریاب برای سپیدرود را باید بازی کنند قادر به انجام این کار ساده نیستند؟ یکی از اصلی ترین دلایل عقب ماندگی گیلان در عرصه های اقتصادی ، فرهنگی و ورزشی همین عدم شناخت علم مارکتینگ است. نگاه ایران: انتشار اخبار و یادداشت های دریافتی به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت انجام رسالت مطبوعاتی و احترام به مخاطبان منتشر می شود.
به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code