| جمعه، 31 فروردین 1403
[caption id="attachment_356" align="alignright" width="128"]سام سکوتی بداغ سام سکوتی بداغ[/caption] به نظر می رسد همه ی ما وقتی از کاری فارغ می شویم تازه به آن علاقمند می شویم و زمانی قدر و منزلت دوره ای را درک می کنیم که دیگر روزگارانی چند از آن دوران سپری شده است و بیشتر اوقات حسرت آنچه که از کف رفته است را می خوریم! هر چه رفت از عمر یاد آن به نیکی می کنند چهره امروز در آیینه فردا خوش است بنده نیز از این قاعده مستثنی نیستم و بر عمر سپری شده همچون تمامی شما خوانندگان و شاید هم بیشتر شما حسرت های چندی در دل دارم که مثلاً چرا موهای دختر همسایه را به جای کشیدن نتراشیم از ته و یا چرا وقتی معلم ریاضی سر نداشتن دفتر از کلاس بیرونم می کرد نمی رفتم سراغ دکه ی مطبوعاتی تا گل آقا تمام نشود و من دعوایم بشود با دوستی که قرار بود آن را برایم بخرد و چندی دیگر از این حسرت های کوچک و بزرگ! اما اگر بخواهم یک مورد نام ببرم که اصلاً حسرت آن را نمی خوردم، همین گرایش سیاسی من در دوران راهنمایی بود و روزهای بی مو بودن سر و صورت است که کس نمی توانست با وضع ظاهر گرایش سیاسی شما را تشخیص دهد و می توانستی اصول گرا ترین دانش آموز مدرسه باشی و ادای اصلاح طلبان را در بیاوری و یا اصلاح طلب باشی و کس نداند که اصلاً سیاست هم مشق کرده ای! اما داستان امروز مجلس و اتفاقاتی که صدایش از رادیو فرهنگ و تصویرش به لطف شبکه های اجتماعی و سایت های خبری در صفحات گوشی هایمان هست، مرا به روزهای نوجوانی و حیاط مدرسه راهنمایی شهید قاسمی اسالم پرتاب کرد جایی که نویسنده ی این سطور بنا بر توصیه پدرم  به معلمین که چیزی جز عشق برایم تجویز نکرده بود، مشغول عشق آموزی بودم در کنارش شیطنت! رحمت بر پدرم باد که فرمود به استاد فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ! هم مدرسه ای داشتیم به نام امید که جدا شخصیت وارسته ای داشت و یک اصلاح طلب واقعی به معنای اصیلش بود و در بین توده ی دانش آموزان محبوبیت غیر قابل انکاری داشت و بیشتر ما که نگاه متفاوت تری نسبت به ایشان داشتیم، در کنار تلاش برای تخریب چهره ی ایشان از هیچ کوشش پنهان و آشکار غافل نبودیم و در تمام سه سال دوره ی راهنمایی موفق به کم کردن محبوبیت ایشان نشدیم، بلکه هر روز محبوب تر شد!و من هم از روزی که خاطره اش در ذیل می آید؛ علاوه بر اینکه از طرفداران ایشان شدم بلکه تدبیری کردم و از آن زمان تا امروز دیگر سعی می کنم اصلاح طلب باشم تا اصول گرا. و اما خاطره؛ در تمام مدتی که در مدرسه مشغول آزار و اذیت و توطئه بر علیه آقای امید بودم، هرگز حرکتی بر خلاف ادب و متانت از ایشان ندیدم و این را به حساب ترس از خود می گذاشتم تا متانت امید روزهای جوانی، تا روز ۲۲ بهمنی که ما را به سالن تختی شهرمان دعوت کردند و در زمان اجرای مراسم، امید مورد نظر ما با کمربند مشکی تکواندو وارد میدان شد و از همان لحظه علاوه بر تحسینش در دل تصمیم گرفتم برای همیشه اصلاح طلب شوم. امید با تمام جوانی اش تدبیر داشت و اجازه نداد عصبیت، دیگری مسیر روزانه ی او در مدرسه را تغییر دهد و به جای تقابل مسیر تعامل را انتخاب کرد و اجازه داد افکارش نهادینه شود و تا همیشه، توده ی دانش آموزان را همراه خود داشت.   نگاه ایران: انتشار اخبار و یادداشت های دریافتی به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت انجام رسالت مطبوعاتی و احترام به مخاطبان منتشر می شود.    
به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code