| جمعه، 31 فروردین 1403
تجربه‌های کم نظیر و راز و رمزهای سفر به قطب جنوب و شمال در گفت‌وگوی گیل نگاه با سوگل خلخالیان؛
       کد خبر: 129703
نگاه ایران/گروه اجتماعی:ماه گذشته، شش تن از برگزیدگان رویداد تداکس در بین موجی از بینندگان حاضر در تالار حکمت دانشگاه گیلان به بیان تجارب و زیسته هایی پرداختند که برای اغلب حاضران آن محفل حیرت آور بود. (گزارش نگاه ایران از این رویداد را اینجا بخوانید) در بین این شش برگزیده تداکس، سوگل خلخالیان بیش از دیگران تعجب همگان را برانگیخت. او در بیان تجارب و زیسته های ارزشمند خود در این مراسم کوشید که آن بخش از تجاربی را به حاضران منتقل کند که در سفر به قطب جنوب و شمال رخ داده بود. سوگل خلخالیان، یک زن ایران ـ آلمانی است که عمده شهرت خود را در سفر به دریاها و اقیانوس های جهان به دست آورده است. پس از مراسم تداکس نگاه ایران گفت وگویی با خلخالیان انجام داد که در ادامه می خوانید. اصالتاً متولد کجا هستید؟ گرایش تحصیلی و تربیت اولیه شما به چه صورتی بود؟ من اصالتاً در تهران به دنیا آمدم ولی بیشتر در کشور آلمان زندگی کرده ام.  دانش آموخته رشته گرافیک هستم اما هرگز علاقه ای به آن پیدا نکردم. رشته اصلی زندگی ام ورزش یوگا است. همیشه ورزشکار و معلم ورزش بوده ام. مدت ها تنیس و شنا تدریس می کردم. یوگا مبنای اصلی زندگی ام بوده و هست. چون در زندگی به من تعادل را آموخت. چرا به موضوع تعادل علاقه مندید؟ به نظرم انسان همانند پاندول ساعت است، به گوشه و کنار می خورد تا یکجا بایستد و آن یکجا ایستادن چه زمانی اتفاق می افتد خیلی مهم است. چون انسان ناخودآگاه و به صورت هدایت تکوینی حرکت به یک سمت را ادامه می دهد. اگر انسان از جهانی که برای خودش ساخته بیرون بیاید و جهان دیگری را تجربه کند، مثل پاندول ساعت به گوشه و کنار برخورد کرده و یکجا می ایستد و به تعادل می رسد.

همه چیز از مقابله با نگاه «زن جنس ضعیف » است،آغاز شد

برای دستیابی به موقعیت و هویت اجتماعی کنونی، چه تجربه ای را طی کرده اید. درباره این تجربه کمی توضیح دهید؟ همان گونه که در رویداد تداکس عرض کردم، همیشه نگاه پدر و مادرم در مورد جنس دختر این گونه بود که زن جنس ضعیف تری است. در مقایسه با برادر کوچک ترم بایدها و نبایدهای بیشتری در مورد من اعمال می شد. من همیشه می خواستم این نگاه را در خانواده خودم عوض کنم. برعکس امرونهی ها عمل می کردم. به خاطر همین هم، مادرم می ترسید که دخترش از بین نرود و یا اتفاقی برایش نیفتد. از این حیث، همیشه مراقب من بود. از کودکی به سفرهای کوچک عادت کردم. چون همیشه آدم هیجانی بودم. از این هیجان به عنوان ابزاری جهت غلبه بر ترس هایم استفاده کردم. لابد می دانید که ذات انسان ها در مورد ترس بر دو نوع است. ترس های ذاتی مثل ارتفاع و عمق زیاد و ترس های اکتسابی، بیشتر از جانب خانواده در خصوص شرایط اجتماعی ایجاد می شود و من برای از بین بردن ترس ها اغلب سفر کردن را انتخاب کردم. برای مثال کوهنوردی را انتخاب کردم و خودم را به کوه های بلندمرتبه رساندم ازجمله کوه های نپال. چون مرتفع ترین قله ها در نپال بود. از سوی دیگر، یکی از دغدغه های من،  غواصی  دریاها و اقیانوس ها بود. همیشه دنبال اقیانوس هایی می گشتم که در این خصوص شاخص بودند. دنبال کردن این کارها باعث تغییر جهان بینی من شد. سفر کردن به کشورهای مختلف مرا با اقلیم های مختلف و شرایط زیست محیطی مردم آن آشنا می کرد. پیش از آن به قطب شمال سفر کردم و متوجه آب شدن یخ های قطبی در بستر اقیانوس و خطر جهانی کم آبی شدم. پس ازآن تصمیم به پیگیری شرایط قاره ای جنوب و فهمیدن شرایط در آینده گرفتم. به این دلیل با همسرم به قطب جنوب سفر کردیم.

وحشت تجربه شده با لباس غواصی در 14 سالگی

هیچ وقت شاهد تجربه های خاص هم بودید که تنها برای شما اتفاق افتاده باشد؟ یک بار حدوداً چهارده ساله بودم که در کشور ترکیه لباس غواصی به تن داشتم. به داخل آب رفتم و سنگینی لباس باعث شد، یک حس وحشتی را تجربه کنم. آن روز غواصی نکردم و خودم را از آب بیرون کشیدم. آن روز احساس کردم تحقیرشده ام و تصمیم گرفتم دوباره این کار را انجام دهم. سال بعد در تایلند تست دادم. روی تنفسم تمرکز کردم و دائماً به خودم می گفتم تو می توانی! از ترسم فرار نکردم. شروع به غواصی کردم و تا پنج متر به عمق رفتم. خوشبختانه این تمرین و ممارست ها باعث شد که امروز تا بیست و پنج متر هم در آب های آزاد غواصی کنم.

به جای فرار از ترس هایم، آن ها را امتحان کردم

معمولاً وقتی کسی را از کاری منع می کنند، به حداقل ها راضی می شود. برای نمونه دریای کیشی و قشم را غواصی می کند و به خودش می گوید این را تجربه کردم. این البته پله اول است. اما شما، به صد فکر می کنید. این تفکر از کجا نشات گرفته است؟

ترس ها ساخته ذهن هستند و از داستان ها و کارتون ها و فیلم های کودکی در ذهنمان فرم می گیرند. ترس از تاریکی و ... لیستی از ترس هایم تهیه کردم. مثل ارتفاع و دیگر موضوعاتی که من را همیشه می ترساند. تصمیم گرفتم به جای فرار از ترس هایم، آن ها را امتحان کنم. اصولاً وقتی انسان نمی تواند کاری را انجام دهد، بخش دیگری از خویشتن خود را تقویت می کند. برای نمونه اگر قادر به صحبت در اجتماع نیست، تلاش می کند در بعد دیگری قدرتمند شود. نمی خواستم تک بعدی باشم. همیشه نه فقط سفر کردن، بلکه تمام جوانب را در نظر گرفته ام.

شنا با کوسه ها همراه با دختر خردسالم

سر لیست ترس های شما  در زندگی چه بود؟ شاید بزرگ ترین ترس من با کوسه شنا کردن بود. اما همین ترس زدایی ها باعث شد حالا دیگر ترسی نداشته باشم. چون نه تنها خودم در مکزیک این کار را کردم، بلکه دخترم هم برای شنا بردم. تصور می کنید تجربه شما چه ظرفیتی برای اطرافیانتان فراهم می کند؟ ظرفیت شاید نه، ولی مطمئناً در دیگران انگیزه ایجاد می کند. برای خودتان چه تغییر جدی ایجاد کرده است؟ در سفر به نقاط مختلف جهان پی بردم، برای خودمان یکسری چارچوب ایجاد می کنیم و بیرون آمدن از آن برایمان دشوار است. انسان در چارچوب روزمرگی و انجام کارهای تکراری خودش را تربیت می کند. همیشه اعتقاددارم از چارچوبی که برای خودمان ساخته ایم خارج شویم و خودمان را نظاره کنیم و کارهای خودمان را قضاوت کنیم. تنها راه خروج از این چارچوب رها شدن در طبیعت است. من معتقدم که بزرگ ترین روانشناس و روانکاو دنیا، طبیعت است. وقتی حال خوبی ندارید، اگر پایتان را در آب رودخانه بگذارید و با سنگ و آب جاری صحبت کنید، احساس خوبی به شما دست می دهد. بنابراین از بسیار از طبیعت و کائنات انرژی می گیریم.  

به جای پوشاندن لباس های برند به بچه هایمان، به آن ها کتانی بپوشانیم و به کوه و جنگل ببریم

پیش ازاین، در صحبت هایتان در مورد یادگیری از فیلم های کودکی اشاره کردید که بخشی از آموزه های شما  همین فیلم ها بود. حالا خودتان یک دختر خردسال دارید، چه راهی رفتید که دختر شما به این نوع تربیتی که شما نمی پسندید جامعه پذیر نشود؟ من با بخشی از جامعه ای که خیلی تکنولوژیکال باشد، مخالفم. دنیای فرزندان ما تلویزیون است. برای کودکانمان حبابی ایجاد می کنیم که موفقیت یک کودک در خوانندگی یا هنرپیشگی است. اگر بتوانیم حباب را بشکنیم و آن ها را از مدیا و تکنولوژی دور کنیم به او کمک بزرگی کرده ایم. به جای پوشاندن لباس های برند، به آن ها کتانی بپوشانیم و به کوه و جنگل ببریم و تجاربی به او بیاموزیم و این آن ها را بزرگ می کند. من تصور می کنم آن ها تفاوت خوبی ها و بدی ها را این طور بهتر می فهمند.  

گیلان از فرهنگ غنی تا مهمان نوازی

چطور شد تداکس را انتخاب کردید؟ گیلان شهر شوهرم بود و بارها به این شهر سفرکرده بودم همیشه به نظرم از تنوع غذایی که در گیلان بود متوجه فرهنگ غنی آن بودم با مردمی بسیار متفاوت. من همیشه دوست داشتم ارتباط نزدیک تری داشته باشم و تداکس گیلان بهانه ای  برای نزدیک شدن بیشتر با این مردم مهمان نواز بود. تداکس چه ظرفیتی را می تواند ایجاد کند که دیگر مجموعه ها یا رویدادها نمی توانند انجام دهند. یک کار بی نظیر تداکس دعوت از عموم مردم برای به اشتراک گذاری تجربیات آن هاست. مخصوصاً اینکه سخنرانان کسانی نیستند که همیشه در تلویزیون دیده می شوند. زمینه برای دیده شدن تداکس باید ایجاد شود تا مردم با آن آشنا شوند. این یک ایده خلاقانه ای هست.   خانم خلخالیان باکیفیت ترین موقعیتی که برای خودتان متصور هستید، کجاست؟

باید دهاتی بودن خود را حفظ کنیم

بهترین موقعیت برای من زمانی هست که یک مزرعه داشته باشم. یک مزرعه که برای به دست آوردن آن مدت هاست که تلاش می کنم. چون من را با طبیعت مانوس می کند. چندی پیش به سوئیس سفرکرده بودم و وارد منطقه ای شدم که بوی طبیعت می داد و همه نسبت به طبیعت احترام می گذاشتند. متأسفانه احترام به طبیعت و حفظ آن در ایران بسیار ناچیز است. مردم اساساً توجه ای به اهمیت و ارزش طبیعت ندارند، موضوعی که در سوئیس به نظرم بسیار برجسته آمد این بود که در تمام این کشور  هیچ زباله اضافه و یا حتی یک ته سیگار من ندیدم. از طبیعت بکر و نگهداری آن بسیار لذت بردم. تصمیم دارم در کشور خودمان مزرعه های تولید محصولات ارگانیک را افزایش دهم. ما باید دهاتی بودن خود را حفظ کنیم چون اصالت ما به آن وابسته است. از پوشش گرفته تا خورد و خوراک و تغذیه را به اصل برگردانیم، چون معتقدم هویت هیچ وقت از بین نمی رود.   در کنار طبیعت گردی، شاید مهم ترین بخش از فعالیت های شما سفر به دریاها و اقیانوس ها بود. مخصوصاً اینکه شما موفق شدید به قطب شمال ـ جنوب هم بروید. چطور تجربه ای بود؟ من هیجان را خیلی دوست دارم و کم کم همین هیجانات من را به قطب شمال کشاند. آنجا ذوب شدن سریع برف ها را به سرعت متوجه شدم و با شوهرم تصمیم گرفتیم که به  قطب جنوب سفر کنیم.

تجربیات فراموش نشدنی سفر به «آخر دنیا»

قطعا چنین سفری، سفر راحتی نبود چون هم راهی بسیار دور و هم طولانی بود. ما اول به بوئینس آیرس ـ پایتخت آرژانتین ـ  سفر کردیم و از آنجا با هواپیما به جنوبی ترین نقطه کره زمین یا آخر دنیا ـ اوشو ایاـ رفتیم از آنجا با کشتی که پیش از آن، رزرو کرده بودیم به سمت قطب حرکت کردیم. آن کشتی یک یخ شکن اکتشافی روسی بود با ٨٠ نفر سرنشین که متعلق به کشورهای مختلف بود سفر را آغاز کردیم.

روایت همزیستی دوهفته ای با پنگوئن ها

این سفر، سه روز رفت و سه روز برگشت طول کشید و کشتی ما دریکی از سخت ترین طوفان های دنیا گیر کرده بود. این طوفان همیشگی است این منطقه که به آن درک پسج می گویند یکی از سخت ترین تجارب من بود. چون در این تلاطم و طوفان سهمگین، همه مسافران و حتی کاپیتان کشتی هم به هم ریخته بود و دریازده شده بودیم، یک بار متوجه شدیم که همه خون بالا می آورند. حتی دقیقه ای هم این کشتی آرام نشد. موج هایی با ارتفاع ١٢تا ١٥متر محکم بدنه کشتی را به پایین می کشاند. ساعات و حتی  روزهای بسیار سختی بود تا بالاخره به منطقه قطبی رسیدیم. آنگاه با سرزمینی مواجه شدیم که برای ما بسیار متفاوت با قطب شمال بود. هیچ بومی نشینی در آنجا زندگی نمی کرد انگار وارد یک کره دیگر شده بودیم. نه اینترنت، نه ماشین، نه تلویزیون؛ هیچ ابزار دیگری در کار نبود. ما دو هفته در این منطقه ماندیم که تنها بومی نشین آن پنگوئن ها بودند. این عجیب ترین سفر زندگی من بود. به نظرم بعد از سفر به جو قطب جنوب عجیب ترین تجربه زندگی ما شد و البته لذت بخش ترین آن ها.

به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code