| پنجشنبه، 06 اردیبهشت 1403
نگاه ایران/محمد مساعد دبیر شورای سیاستگذاری اصلاح طلبان، دبیر و سخنگوی ستاد دکتر روحانی در صومعه سرا آنچه بهانه نوشتن این چند خط شد سخنان اخیر آقای راستی است که اگرچه سخن تازه ای نیست اما لازم است بارها و بارها تکرار شود و جدی گرفته شود تا شاید اثربخش باشد. جان صحبت های آقای راستی همان درد قدیمی جوانان اصلاح طلب ایران است: به کار گیری واقعی نیروهای جوان در دولت تدبیر و امید. حقیقت این است که این درد کهنه آنقدر عیان است که می ترسم اگر بی مبالاتی کنم و بی حساب و کتاب درباره اش سخن بگویم به چاله تکرار و چاه ناله زدن بیفتم. بگذارید خاطره ای تعریف کنم که در این یکی دو ماه هربار که به ذهنم هجوم می آورد به گلویم چنگ می اندازد و لحظه ای نفس کشیدنم را سخت می کند. اردیبهشت بود و در کوران تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری و برای هماهنگی مواردی درباره ستاد صومعه سرا آمده بودم رشت. خسته از فعالیت های آن روزمان در ستاد مرکزی دیلمان نشسته بودیم و به گپ زدن مشغول. بهرنگ تاج بخش بود و پویا قلی پور و دوست جوانمان مهدی تقی زاده. بحث از اشکالات جاری ستاد آغاز شد و به آنجا رسید که چگونه در این شرایط سخت مثل همیشه این جوانان هستند که سنگ زیرین آسیاب شده و نیروی جوانی شان را برای ادامه فعالیت ستاد در این شرایط گرگ و میش بی چشمداشت به کار گرفته اند. مرحوم تقی زاده در میان بحث زل در چشم هایم و با همان لحن متقاعد کننده اش که جادویی اثیری داشت گفت: "من بیست سال است فعالیت سیاسی می کنم و اگر بدبینانه حساب کنیم باید الان ده سال سابقه کار دولتی می داشتم در این مملکت. وقتی اهدافی داری و برایش می جنگی و مردم را به انتخاب راهی دعوت می کنی اما ابزاری برای اجرایش نداری و پایی برای پیمودن مسیر، اینطوری می شوی رفیق. فردای انتخابات هم همه ما فراموش می شویم." می دانم که اگر روزی همه چیز را فراموش کنم و حتی نامم را به خاطر نیاورم حالت چشمهای مهدی و آهنگ صدایش وقتی جمله اش را به پایان می برد فراموش نمی کنم. مهدی اما فردای انتخابات فراموش نشد. در جشن پیروزی ورزشگاه عضدی آسمانی شد و آنچنان که معاون اجتماعی پلیس گیلان اعلام کرد علت مرگ آن "مرد میانسال" هیجان حاصل از شادی بود. راستی مهدی میانسال بود اما هنوز جوان بود مثل بسیاری از ما که کم کم فراموش می کنیم چند سال از عمرمان گذشته و همچنان اگر خوش شانس باشیم مشاوران "جوان" مدیران همیشه خدوم این سرزمین هستیم. مراسم مهدی باشکوه برگزار شد و از مسئولین استان تا معاون رییس جمهور دور هم جمع شدند و احیانا قطره اشکی نیز ریختند تا تجلیلی شایسته از مردی به عمل آورند که به اندازه کف دست از این دنیا با خود به دیار باقی نبرد. حقیقت این است که همواره وقتی سخن از جذب حامیان اندیشه اعتدال و اصلاح در بدنه دستگاه اجرایی به میان می آید اما و اگرهای حقوقی و قانونی بسیاری مطرح می شود که دست دولت را در جذب همفکرانش بسته است. اما و اگرهایی که البته برای دولت سابق چندان جدی نبود و چه بسیار "مردان و زنان بهاری" که در طول آن زمستان هشت ساله به استخدام دولت درآمدند و اکنون اگر چوب لای چرخ دولت تدبیر نباشند یاری گر آن هم نیستند و صد البته نیازی به ذکر این حقیقت تلخ نیست که در همین سالهای اخیر نیز تعدادی، از آن قواعد دست و پاگیر حقوقی مستثنی بوده اند و براساس "ژن خوبی" که از اقوام و خویشاوندانشان به ارث برده اند راهی دستگاه های اجرایی شده اند. حقیقت این است که یک تفاوت اساسی بین دو جریان بزرگ سیاسی ایران در برخورد با نیروهای فعال خود وجود دارد که لزوم توجه ویژه جریان تحول خواه و توسعه گرا در جذب جوانان خود در قوه مجریه را حائز اهمیت حیاتی می کند. آنچه تاکنون از ماهیت اساسی جریان اصولگرا فهم کرده ایم این اصل اساسی است که هدف حفظ وضع و عدم تغییر در ریل گذر تاریخی کشور امری حیاتی ست حتی اگر این ریل مانند ریل قطارهای مینیاتوری اسباب بازی به دور خود بچرخد. در چنین شیوه تفکری چندان فرقی نمی کند مدیر و کارکنان قوه اجرایی جوانانی بیست و چند ساله اند یا کهنسالانی با تجربه موفق سالها ایجاد رکود در هر سازمان و ارگانی که در آن خدمت کرده اند. در طرف مقابل اما جریانی قرار دارد که "باید" (و نمی گویم به واقع چنین است) براساس توصیفی که از خود دارد به دنبال توسعه پایدار و همه جانبه از طریق تغییر روش و منشی ست که ما را از پیشرفت بازداشته و یا سرعت آن را کند کرده است. برای چنین جریانی هیچ سمی مهلک تر از خمودی و فرسودگی نیروی انسانی فعال و درگیر در امور نیست چنانکه مانند خورشید عالم تاب در میانه مرداد روشن است که هرچقدر هم رییس جمهور یا کابینه اش در هیات دولت یا سمینارها و از پشت تریبون ها سخن از تغییر، چابک سازی، توسعه و پیشرفت بگویند با بدنه دولتی که در طول سال ها زیربار بروکراسی مسموم دیوان اداری کمر خم کرده، کارمندی دولت را صرفا محلی برای کسب درآمد می داند، تا خرخره در قواعد نوشته و نانوشته چرخه بی پایان وام-قسط-قسط-وام فرو رفته و هرشب خواب یارانه کویتی و آسایش نفتی سعودی می بیند نه تنها تغییر و توسعه ای رخ نخواهد داد بلکه اعتماد ایرانیان به هر شعاری برای تغییر نیز سلب شده و منجر به ظهور معجزات دیگری از جنس معجزه هزاره سوم خواهد شد. دولت اگر به راهی که آغاز کرده ایمان دارد بهتر از همه می داند که نه ابزار معجزه دارد نه اختیارات خدایی که بگوید کن و بشود فیکون. دولتی اگر هدفی را برای ایران تعریف کرده باید نیروی اجرایی اش را نیز به کار بگیرد تا حداقل با بدنه خود غریبه نباشد (چنان که حالا هست. نشان به آن نشان که درصد کارمندان دولت که در ایام تبلیغات انتخاباتی و در ساعاتی که حضورشان در ستادهای تبلیغاتی بلامانع بود در ستاد انتخاباتی حسن روحانی حاضر شدند عددی تکان دهنده است). در این بین نقش مدیران کهنه کار اعتدالی و اصلاح طلب نیز حیاتی است. آنها که در آن زمستان هشت ساله به ناحق و علیرغم شایستگی خانه نشین شدند و حالا پس از بازگشت به قدرت انگار که ناخودآگاه به جبران سالهای از دست رفته مشغولند و می کوشند با نهایت سرعتی که در توان دارند به سمت اجرای اهدافشان بدوند اما فراموش می کنند که توسعه پایدار در هر کشوری نه شبیه به مسابقه دوی صد متر که بیشتر شبیه به دوی امدادی است. در دوی صد متر هر دونده به تنهایی مسئول عملکرد خویش است، با صدای تپانچه استارت می زند و ده پانزده ثانیه بعد از خط پایان گذشته است و به فراخور جایگاهش به دوربین ها لبخند می زند و مزد پیروزی اش را می گیرد یا صورت خود را با دستانش می پوشاند و راهی رختکن می شود. در دوی امدادی اما سرنوشت پیروزی یا شکست تیم به تک تک دوندگانی بستگی دارد که باید میزانی که برایشان مشخص شده را بدوند و بعد چوب یا علامتی که در دست دارند را به نفر هم تیمی تحویل دهند. در چنین رقابتی حتی بهترین دونده ها هم بدون توجه به وضعیت هم تیمی های خود به موفقیت نخواهند رسید و "تیم" شکست خواهد خورد. حالا حکایت ما جوانان رو به میان سالی اصلاح طلب و اعتدال گرا و بزرگان جریان مان نیز همین حکایت دوی امدادی است. اگر برای ما و همفکران نسل ما ردای مناسبی برای رقابت دوخته نشود، کفشی برای دویدن تهیه نشود و کارتی برای بازی صادر نشود حتی اگر پیشکسوتان اصلاحات و اعتدال بهترین استارت ممکن را از خط آغاز زده باشند و یک نفس تا پایان مسیر مجازشان دویده باشند نیز در پایان به ناگاه متوجه خواهند شد کسی باقی نمانده تا پرچم را به دست او بسپارند. اینجاست که یا باید پرچم را بر زمین بگذارند یا آن را به هر دستی که به سمتشان دراز شده بسپارند، دستی که ممکن است محرم نباشد و راه پیموده را به بن بستی تلخ تبدیل کند. تجربه ای که در طول قرن ها ما ایرانیان و بسیاری از مردمان کشورهای توسعه نیافته تجربه کرده ایم. گسست نسلی با طعم تلخ درجا زدن و یا بدتر از آن حرکت پاندولی محتوم توسعه، به پیش، به پس، به پیش، به پس، به پیش، به پس و تماشای حسرت بار آن ها که از پیکان به سرانتو رسیدند و از جنگل فروشی به صادرات فرآورده های صنعتی... من نمی دانم چند سال دیگر زنده هستم اما می دانم من و هم نسلانم تنها چند سال تا میان سال شدن فاصله داریم و بعد از آن دیگر امکان و انرژی برای حضور در قوه مجریه نخواهیم داشت. اگر امروز از دست کسی کاری بر می آید انجام دهد و اگر نه، لطفا به مراسم ختم احتمالی ما جوانمرگان نیایید و مراتب تاسف و تاثر خود را در فقدان ما ابراز ندارید که تنها غسال ها زخم های روی دوش ما را خواهند دید که از قدم های شما برای رسیدن به آن بالاها رنجور است. آن بالا که اکنون صدای ما به شما نمی رسد. نگاه ایران: انتشار اخبار و یادداشت های دریافتی به معنای تائید محتوای آن نیست و صرفاً جهت انجام رسالت مطبوعاتی و احترام به مخاطبان منتشر می شود.
به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code