| جمعه، 31 فروردین 1403
نگاه ایران/سید مهدى مهدى زاده کارشناس ارشد گردشگرى بوی لطیف جاری در کوچه، چهچه ی بلبلان و خنکای دلچسب نسیمی که وزانست زمزمه ی عمو نوروز را به گوشهایم رساند که با کوله باری از طراوت و تازه گی و شکوفه و سبزه و بزم بهاری به من می گفت برخیز و مهیا شو و برای در بر کشیدن بهار آغوش بگشا. در این لحظات ناب اسفندى دستم که به قلم میرود با خود مى اندیشیدم براستی امروز در زمانه ی شتابزدگی و سرعت و تکنولوژی در این دوره ای که با هرچه به روزست و مطرحست به سرعت آشنا می شویم هنوز آنرا درنیافته و انسی نگرفته بگوشه ای می افکنیم تا فردا را با نورسیده ای دیگر بیاغازیم اگر بخواهم ساعتی بخود مجال دهم و ذهن را بیاسایانم تا با با چشمانی باز و دلی بیدار بهار را به استقبال روم و در بحر زلال جشن بهار ساعتی به فراغ بال آبتنی کنم باید چه ها را ببینم و از چگونه درباره شان سخن گویم؟ پس در اثنایی که دلم بر بالهای راهوار خیال مرا نشاند و به زمانهایی مرا برد که نه از ماهواره و اینترنت و موبایل خبری بود و نه از آلودگی های صوتی و تنفسی امروزمان اثری؛ با یادآواری شنیده هایی که از مادربزرگ و پدربزرگم و گلگشت هایی که در کوچه باغهای کودکى، همقدم با نیاکانم شدم و دیدم مردم گیلک چگونه بهار را به استقبال می رفتند و نوروز در گیلان به چه سان برگزار می گردید. نوروزخوانى؛ از میانه روزهای اسفند ماه ساعتی پس از غروب آفتاب آنگاهی که گیلانیان از تکاپوی خانه تکانی و شست و شو و رفت و روب تازه آسوده بودند به ناگه با شنیدن صدای نوروزی خوانان که نخستین تکاپوی زحمتکشان گیلک در راه استقبال بهار دلنشین بود خنده بر لبها نقش میبست و زنان به شتاب چادر به سر می کشیدند و به سر کوچه می رفتند و دم درب منزل می ایستادند و به نوای گروه سه نفره ی نوروزی خوانان که نخستینشان با فانوسی به دست به صوت خوش مدح آل محمد (ص) می گفت گوش دل می سپردند و از پسش آن دو تن دیگر می آمدند که یکی عصایی در دست داشت و آن دیگری خورجینی از شانه آویخته بود جهت جمع آوری هدایای اهل محل و هردو پس از خوانش هر مصرع توسط سرگروه آن مصرع را به تکرار می خواندند: بخوانم من امام اولین را شه کشور امیرالمؤمنین را وصی جانشین یعنی علی را به یاسین و الف لام و به فیروز دهید مژده که آمد عید نوروز امام دومین هم دسته ی گل شفاعت می کند او بر سر پل امام سومین شاه جهان است بود نامش حسین شاه یگانه و . . . . ” آنها این اشعار را تا امام دوازدهم تکرار می کردند. ” امام دوازدهم مهدیش نام است تمامی کل عالم را امام است بدانید حضرت صاحب الزمان است به یاسین و الف و لام و به فیروز دهید مژده که آمد عید نوروز خدایا صاحبخانه را خوشحال گردان جوانان را داماد گردان عروسش صاحب اولاد گردان به یاسین و الف و لام و فیروز دهید مژده که آمد عید نوروز هوا سرد است و بگرفته صدایم که چند تا تخم مرغ باشد دوایم ایا همشیره ی فرخ لقایم بکش زحمت بیار عیدی برایم جوانب خیر ببینید از دعایم و . . . . و چون به در هر خانه می رسیدند اندکی درنگ کرده برای اهل آن منزل دعای خیر و آرزوی سالی توام با نیکبختی می نمودند یاد باد آن روزگاران را که همه اهل محل یکدیگر را به نام و نشان می شناختند و از عیان و نهان یکدیگر با ساده گی و صمیمیت آگاه بودند و نوروزی خوانان بر در هر خانه مردان جوان عزب آن خانواده را به نام می خواندند و برایشان آرزوی داماد شدن در سال جدید می کردند و از خداوند متعال برای پیران خانواده توفیق زیارت می خواستند و آنگاه بود که اهالی خانه زنبیل هایشان را به پاس لبخندی که بر لبهامان نشانده بودند از هدایای عموما جنسی بسان تخم مرغ و نان و برنج می انباشتند و همینطور که طول کوچه پیموده میشد کودکان محل از پی ایشان خندان و با طراوت می دویدند و منظره ی مفرحی پدید می آورند. نمایش عروس گوله؛ گروه عروس گوله یا عروسی گوله نیز از جمله پیشاهنگان نوروز بودند و آن نمایش گونه ای بود که هشت بازیگر آنرا اجرا می کردند : غول، پیربابو و نازخانم نقوش اصلی بودند و ماجرا ازین قرار بود که گویا غول خواستگار ناز خانم بود و برای رسیدن به محبوبش باید از سد پیر بابو می گذشت و این میسور نمی شد مگر با به خاک رسانیدن پشت او در کشتی، مردی را که کلاهی از کاه و کلش بر سر داشت و به گردن و بازوان خود زنگوله هایی آویخته بود و نقش غول را ایفا می کرد و بازیگر نقش پیربانو هم خود را به هیأت پیرمردى میآراست و نقش ناز خانم را پسران جوان زن پوش ایفا می کردند و چه شور و شعفی می آفرید کلنجار ها و کشمکش های غول و پیر بابو و چه وجد وسروری بپا میکرد وقتی دختران و پسران کوچک سوار بر شانه های پدرهایشان مراسم را می نگریستند. و بازیگران دیگر را که نوازنده و نقال بودند و اشعار دلنشین ریتمیک را برای شرح نمایش می خواندند با دست زدن همراهی می کردند. نمایش عروسگوله ریشه در سنتهاى نمایشی اسطوره هاى کهن مربوط به آغاز بهار دارد، که در آنها نمادهاى سال کهنه و نو با هم به ستیز برمیخیزند. اینگونه نمایش به صورتهاى مختلف در اغلب مناطق ایران و حوزه هاى فرهنگی همجوار وجود داشت و زمانهایی بود که برای مردم محلات پیشواز نوروز رفتن را بدون مراسم هایى ازین دست و هلهله ها و دست افشانی های همگانی در تصور نمی گنجید مراسم هایى که امروزه تقریبا در هر کنارو گوشه ی گیلان زیبا از گوشه تاریخ دوباره میان مردمان و گردشگران محبوب گشته و دیگر تنها پل ارتباطی نسل نوباوه ی امروز خاطراتی که از مادربزرگان قصه گو و پدربزرگ های شیرین سخن می شنوند نیست و میتوانند ببینند و به ریشه هاى فرهنگى سرزمینشان افتخار کنند و لذت ببرند. با یاد آوری این مراسم ها و سنن نوروزی به ذهنیت فرهنگی جامعه تلنگری میخورد و این پرسش را مطرح میکند که براستی ما امروزیان تا چه حد از ریشه وکنه اندیشه ی فرهنگ ایرانی اسلامی که پدران و مادران ما قرن ها در دامان آن به نیکی و سعادت زیستند و تاریخی و فرهنگی چنین غنی و گهربار پدید آوردند آگاهی داریم و آیا وقت آن نشده است که به مصداق یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم کمی هم به میراث معنوی مان که گرد غفلت بر رخش نشسته نظری افکنیم؟ نگاه ایران: انتشار اخبار و یادداشت های دریافتی به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت انجام رسالت مطبوعاتی و احترام به مخاطبان منتشر می شود.

به اشتراک بگذارید:

نگاه شما:

security code